پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۹۷ مطلب با نشانه «یادداشت» ثبت شده است

یادداشت

تماشاگران فوتبال

تیم ملی ایران برای نخستین بار در تهران مقابل عربستان شکست خورد تا علی دایی با تمام خوبی ها و بدی هاش کنار گذاشته بشه. تحلیل های بسیاری انجام شده در این مورد اما می خواهم از زاویه ای دیگر به این بازی نگاه کنیم که برای من خیلی جالب بود.
دقیقه 70 بازی بود که ایران 1-0 از عربستان جلو بود و یکصد هزار تماشاگر در ورزشگاه آزادی یکصدا علی دایی را تشویق می کردند. تقریبا 20دقیقه بعد بود که دو گل خوردیم و همه چیز عوض شد! تماشاگران می گفتند «علی دایی حیا کن، تیم ملی رو رها کن» و علی کریمی را تشویق می کردند!
سوال من این است که چرا واقعا باید اینگونه رفتار کنیم؟ نمی خواهم از عملکرد علی دایی دفاع کنم، چون به نظر خودم مربیگری تیم ملی برای علی دایی در این زمان مناسب نبود اما چرا در 20دقیقه ما اینگونه تغییر رفتار می دهیم؟ مگر ما در دقیقه 70 نمی دانستیم که حتی اگر این بازی رو ببریم علی دایی عملکرد خوبی نداشت؟ بازی های تیم ملی در یک سال اخیر نشانی از شادابی بازی های ملی نداشت و نتایج خوبی هم نگرفتیم، چرا دقیقه 70 آنگونه علی دایی تشویق شد که 20دقیقه بعد آن تغییر رفتار عجیب را ببینیم؟
جالب تر اینکه علی دایی هم با آن همه تجربه بین المللی، در دقایق پایانی به جای تزریق روحیه به بازیکنانش که از دقیقه 70 بدون تمرکز بازی می کردند نشسته بود و نظاره می کرد! تماشاگران هم از تشویق دست برداشته بودند و بازیکنان با وجود این شرایط تمرکز خود را بیشتر از دست می دادند. یاد نیمه نهایی جام جهانی 2006 افتادم؛ آلمان در کشور خودش مغلوب ایتالیا شد ولی تماشاگران تا آخرین دقیقه و حتی پس از اتمام بازی تا چند دقیقه به تشویق بازیکنان و مربی تیمشان پرداختند!
 
 
 
 
 
یادداشت

شد بهار سرمستان، پایان خزان آمد...

بهار دوست داشتنی و زیبا قدم در خانه هایمان می گذارد. چند ساعت بیشتر به تحویل ِسال نمانده. نوروزی که همه به یاد هم می افتند و به دور از کینه ها به یکدیگر محبت می کنند. اما دو نفر رو هم نباید فراموش کنیم؛ یکی امام زمانمون که ایشالله با اومدنش بهارمون سبزتر و شادتر میشه، یکی هم خودمون که به بهانه ی شاد بودن ارزش هامون رو زیر پا نزاریم.لااقل در تعطیلات هر شب به حساب خودمون برسیم و ببینم روزمون رو چطور گذروندیم.
 
این چنین می گفت یک رزمنده ای           از شهیدی نکته ی ارزنده ای
روزگاری در زمان جبهه ها                      خفته بودم در میان خیمه ها
ناگهان صوتی مرا بیدار کرد                     گفتگوهایی دلم را زار کرد
گوییا این گفتگوی پر نَفَس                      اختلافی بود ما بین دو کس
یک تن از آنها دلش پُر درد بود                  شِکوه ها از یار دیگر می نمود
این چنین می گفت با آه و نوا                 تو به من بسیار بنمودی جفا
جامه ی ذلت نمودی بر تنم                     طوق آتش ساختی بر گردنم
تو مرا کردی اسیر حرف خود                   عمر پاکم را نمودی صرف خود
از همان اول تو را نشناختم                    با تو من سرمایه ام را باختم
دیگر از جانم چه می خواهی برو             تو مرا دادی به گمراهی برو
دیگر اینجا سرزمین جبهه هاست            دست از من برنمیداری چرا ؟
الغرض این شِکوه ها پایان نداشت          باور این صحنه ها امکان نداشت
آمدم از راه صدق و ائتلاف                     تا که شاید حل کنم این اختلاف
گوشه ی آن خیمه را بالا زدم                 بر همه پندارهایم پا زدم
ناگهان دیدم که یک تن بیش نیست        روی خاک افتاده بود و می گریست
آنکه از دستش شکایت می نمود           نفس بود و نفس بود و نفس بود
دیدمش با خویش نجوا میکند                نفس خود را خوار و رسوا می کند
آری ، این آیین مردان خداست               نفس را هر شب نمایند بازخواست
یادم آمد یک حدیث پربها                       از امام کاظم آل عبا
از حساب نفس هر کس شد جدا           لیس منا اهل بیت المصطفی
 
 
یادداشت

الگو

 «لقد کان لکم فی رسوالله اسوة حسنة» قطعا و مسلماً زندگی پیامبر الگوی خوبیست برای شما.

روزی عرب ناشناسی وارد مسجد پیامبر شد و از مردم سراغ پیامبر را گرفت. به سمت پیامبر رفت و گفت: من خسته ام، پاهای مرا ماساژ بده!! جمعی از اصحاب پیامبر که کنار پیامبر بودند با تندی با او برخورد کردند ولی پیامبر رحمت و مهربانی با سعه صدر گفت: آرام گیرید؛ او از من خواسته که خستگی از تنش بزدایم، شما عصبانی می شوید؟
پیامبر اسلام شروع به ماساژ پاهای عرب ناشناس کرد؛ در همان حال عرب ناشناس گفت: اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمد رسول الله!
همه تعجب کردند؛ گفتند جریان چیست؟ عرب ناشناس گفت: من شنیده بودم کسی در مدینه، ادعای پیامبری دارد. با خود گفتم به اینجا می آیم و از او این درخواست را می کنم! اگر او خشمگین شد یعنی مثل پادشاهان هست و پیامبر نیست، ولی اگر با من مهربان بود و خشمگین نشد یعنی پیامبر است.
اما به راستی چند نفر از ما(نه با مقام پیامبر بلکه در همین مقام خودمان) از این درخواست خشمگین نمی شویم؟ کاش به جای مرید آدم های دنیایی شدن و طرفداری محض از انسان های خطاکار، مرید پیامبر و در زمان خودمان امام زمان(عج) بشویم.
 

  

یادداشت

سه پرسش از خاتمی

 
سلام
 
با تشکر از علی که منو به این بازی دعوت کرد . هر چند که دغدغه اصلی من در این وبلاگ کارهای فرهنگی است اما با نظر به اینکه انتخاباتی در پیش داریم که فضای دو فکر فرهنگی متفاوت در آن به چشم می خورد لازم دونستم این دعوت رو پاسخ بگم و از آقای خاتمی 3 سوال بپرسم . هر چند که عقیده دارم طرح این سوالاتِ بسیار از سوی اشخاص مختلف بیشترین کمک به آقای خاتمی برای تنظیم سخنرانی های انتخاباتی خود است ؛ اما مثبت فکر می کنم و می پندارم که آقای خاتمی واقعا تغییر می کند و بین حرف و عملشان تفاوتی حاصل نمی شود تا آرای مردم را جمع کند !
 
سوال اول – آیا شما واقعا به مردم سالاری دینی پایبندید ؟
یادم هست که بسیار می گفتید : «زنده باد مخالف من». این را به فال نیک گرفتیم ؛ اما به محض اینکه تفکری متفاوت(نه حتی مخالف) با تفکر شما، تفکر خود را بیان می کرد از سوی رسانه های بی شمار شما با واژه هایی مثل خشونت طلب، تروریست، چماقدار و ... تعریف می شد . یا وقتی مردم به تفکر شما رای دادند ، رسانه های شما مردم را به صفت های باهوش و فهیم مورد خطاب قرار می داد ولی وقتی به تفکری غیر از شما روی آوردند مردم تبدیل به لشکر قابلمه به دست شدند !! ( که نمونه اخیر آن را در سفر رئیس جمهوری به یزد دیدیم). آیا واقعا مردم ما اینگونه اند که به خاطر نهار به استقبال کسی می روند که طرز تفکر او را نمی پسندند؟ چرا در این سه سال و چند ماه به رای مردم احترام نگذاشتید و پیوسته به نماینده مردم توهین کردید ؟
 
سوال دوم – شما در پایان 8 سال ریاست جمهوریتان گفتید که عده ای نگذاشتند کار کنید !!! آیا به این اعتقاد ندارید که بزرگترین قدرت ، قدرت خداست و پس از آن قدرت ملت ؟ به راستی چه کسانی نگذاشتند شما کار کنید؟
حتی اگر به این دو قدرت اعتقاد ندارید، چه تضمینی وجود دارد که این بار آن عده بگذارند شما کار کنید؟ آیا آمده اید که دوباره برای مردم فرصت سوزی کنید؟ که دیدیم چگونه فرصت خوبی را که در 2 خرداد 76 برایتان پیش آمد با مدیریت غلط خود به تهدید تبدیل کردید؛ و فرصت به جای اینکه صرف مردم شود تبدیل به فرصت کسانی شد که با جمهوری اسلامی مردم ایران عناد داشتند.
 
سوال سوم – صحبت های جدیدی از شما می شنویم: پاسداری از آرمان های انقلاب، فرهنگ شهادت، دفاع از ولایت فقیه و ... . آیا باور کنیم که با آمدن دولت نهم و احیای گفتمان امام (ره) و رهبری شما طرفدار این مباحث شدید؟ یا باز هم مثل اکثریت موارد دوستان نزدیکتان برایتان تصمیم گرفته اند که با این صحبت ها، آرای مردم را به دست آورید؟ اگر جوابتان گزینه اول است باید دولت نهم را به خاطر کار فرهنگی قوی اش تحسین کرد، و اگر پاسختان گزینه دوم است توصیه ای دوستانه برایتان دارم که هنر تصمیم گیری خود را افزایش دهید تا دیگران به جای شما تصمیم نگیرند.
 
هیچ کس رو به این راه کج ( به قول علی ) دعوت نمی کنم !!ضمنا نظر خواهی این پست رو فعال گذاشتم که هر کس در حد شخصیت خودش نظرش رو بنویسه .
یادداشت

لبیک یا حسن

دلم شکسته دلم را نمی‌خری آقا                             مرا به صحن بقیعت نمی‌بری آقا
اگرچه غرق گناهم ولی خبر دارم                              تو آبروی کسی را نمی‌بری آقا
همیشه از کَرَمت بوی مهر می‌آید                             شبیه باغ پر از گل، معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت                               که از تمام غزل‌هام بهتری آقا
در اوج بی‌کسی‌ام در خیال من هستی                      این تویی که یارترین یار و یاوری آقا
یادته پارسال همین موقع؟ آرزوم بود که بیام پیشت. همیشه دوس داشتم بقیعت رو ببینم. چقدر دستم کوتاه بود و دلم تنگ. هنوز نمی‌دونم رو چه حسابی دستمو گرفتی و من رو بردی پیش خودت. هر چی بوده لطف تو بوده مثل همیشه وگرنه من که خودمو می‌شناسم:
گر سینه‌چاک دوست بدانم دلم خطاست                     عشق عزیز یار کجا و حدود من
چه روزهایی بود توو مدینه. چه غربتی، چه کرامتی، چه شکوهی... آره، چه شکوهی. بعضی‌ها میگن حالا مگه چی میشه حرم نداشته باشه؟ حق با اوناست شاید. ولی اونی که یه بار بره بقیع دیگه این حرف رو نمی‌زنه. نمی‌دونم چه حسابیه، طلبه‌های وهابی که کنار قبر چهار امام(ع) توو بقیع با مردم بحث می‌کنند فقط به امام حسن توهین می‌کنند؛ خیلی عجیبه. اون 6 روزی که اومدم کنار مزارت به حرفای وهابی‌ها هم به دقت گوش می‌کردم که متوجه بشم آیا در مورد سه امام دیگه هم حرفی می‌زنند؟ دیدم نه! اصلا انگار این قوم نسبت به حسن بن علی کینه دارند. آخه چرا؟ کسی که انقدر کریم بوده... خب چرا نداره که!! آدم‌هایی که نشانی از ولایت ندارند، لیاقت ندارند نسبت به امام حسن حب داشته باشند. اگه به حرفای اون طلبه‌های وهابی گوش میدی با خودت میگی ای کاش فقط حرم نداشت...
ولی بقیع که نیازی به حرم نداره:
عشاق نشستند سر راه کسی                              تا دست به حُسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد                                 بالای بقیع آفتابی بزنند
چه روزی بود روز آخر . اکثر بچه‌ها دلشون نمی‌خواست از مدینه بروند. با اینکه شوق زیارت کعبه بود ولی دوس داشتیم مدینه بمونیم. با تمام توهین‌هایی که وهابی‌ها به ما و اعتقادات ما می‌کردند. دعا نخون، زیارت نامه نخون، ببند کتاب حاجی آقا، اینجا نشین، نایست، حرکت و... اصلا انگار فقط نفس کشیدن اونجا مجازه. شیعیان مدینه چی می‌کشن! از یه طرف چقدر خوب بود این جمله‌ها رو می‌گفتند. وقتی این جمله‌ها رو می‌گفتند آدم دینش کامل‌تر می‌شد؛ میدونی چرا؟ چون پرنده دین با یه بال نمی‌تونه پرواز کنه، هم تولی می‌خواد، هم تبری. این وهابی‌ها که توهین می‌کردند آدم یادش می‌افتاد همونقدر که باید به معدن سخاوت و صبر و انسانیت حب داشته باشه، باید نسبت به دشمنان اهل بیت بغض داشته باشه.
با یاد  تو که غصه‌شماری کنم حسن                      جاری ز چشم، اشک بهاری کنم حسن
تا که ر ِسَم به روضه‌ی سبز مصیبتت                      سوگند بر تو، لحظه‌شماری کنم حسن
باید  اجازه از طرف مادرت رسد                               تا از جگر به یاد تو زاری کنم حسن
پنجاه شب برای حسین تو سوختم                         تا اشک ناب بهر تو جاری کنم حسن
حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند                          کی می‌شود برای تو کاری کنم حسن
گنبد  که نه، ضریح نه، تنها برای تو                          باید که فکر سنگ مزاری کنم حسن
تنهاترین  امامی و بی‌کس‌ترین کریم                        گریه بر آن که یاری نداری کنم حسن