دیوانه کیست؟
در کوچهای که منزل پدری است، خانوادهای زندگی میکند که پدر و مادر و دو فرزند آنها همگی کمی از نظر روانی اختلال دارند.
چند روز قبل، دو وسیله شکستنی را پشت خودرو گذاشتم و روبروی منزل پدرم پارک کردم. برای اینکه دو بار صندوق خودرو را باز و بسته نکنم، هر دو وسیله را روی زمین گذاشتم و خواستم یکی را به حیاط ببرم و بعد سراغ دیگری بروم. به محض اینکه میخواستم از عرض کوچه رد شوم، مادر و پسر همان خانواده را در چند قدمی خودم دیدم. در دلم گفتم: خدا به خیر بگذراند. الان این پسر دیوانه ضربهای نزند و شکستنی ما را نشکند!
چارهای نداشتم جز اینکه به حیاط بروم و برگردم. درِ خانه هم چون دستم پر بود، باز ماند. به محض اینکه وسیله را در حیاط گذاشتم، صدای «یا علی» از کوچه شنیدم و چند ثانیه بعد همان پسر را دیدم که وسیله شکستنی مرا برای من تا حیاط حمل کرده!
شرمندگی حس بدی است حتی اگر در دلت باقی بماند. حتی اگر همان لحظه به ذهنت نرسد حلالیت بطلبی که من در دلم راجع به تو گمان بد کردم یا اگر به ذهنت برسد، به نظرت نگفتنش از گفتنش بهتر باشد.
خدایا! ما را ببخش!
--------------------
پ.ن: دیوانه کسی است که قبل از عملِ کسی، او را قضاوت میکند و خودش را برتر از دیگران میبیند.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
واقعا هربار یادش میفتم شرمنده میشم...
دعوتت میکنم به چالش داستان من و وبلاگ نویسی !
پست آخرم رو بخون ..
همین حس شرمندگی خوب است