زود یا دیر؟
گفت: «مسلما! اما اگر شما زودتر نمیرید، دیرتر که خواهید مرد. آن وقت باز هم همین مسئله پیش روی شما قرار خواهد گرفت. چگونه این آزمایش سخت را تحمل خواهید کرد؟» جواب دادم آن را درست همچنان که در این لحظه تحمل میکنم، تحمل خواهم کرد.
این جملات در صفحات پایانی کتاب بیگانه اثر آلبر کامو، ذهن مرا به خود مشغول کرد. این جملات در حالی بیان میشود که مرسو (شخص اول داستان) محکوم به اعدام شده است و کشیش در روزهای پایانی عمر او برای هدایت او به زندان آمده است. اینکه آلبر کامو چه اعتقاداتی داشته است و در این کتاب میخواسته چه نتیجهای بگیرد در اینجا مدنظرم نیست.
چیزی که مرا به فکر واداشت این بود که به راستی اگر ما زودتر نمیریم، دیرتر که خواهیم مرد. به هر حال مانند افرادی که اعدامی هستند و میدانند تا چند وقت دیگر اعدام میشوند ولی کاری از دستشان برنمیاد برای جبران کمکاری و اشتباهات، ما هم دیر یا زود خواهیم مرد. یا حتی مانند افراد مریضی که بیماریشان مداوایی ندارد و شاید بیشتر از اعدامیها -به شرط اراده- کاری از دستشان بربیاد، ما هم چنین سرنوشتی منتظرمان است. چرا پس وقتی از کمکاری و اشتباهمان آگاهیم، آنها را به آینده موکول میکنیم؟
چرا وقتی میدانیم مرگ انقدر نزدیک است، خود را مهیای چشیدن آن نمیکنیم؟