پایان خسران؟!
هر از چند گاهی نیاز است که انسان سوزنی به خود بزند. نه بخاطر جوالدوزهایی که به مردم زده و عیبجوییهایی که با افتخار انجام داده، بلکه بخاطر اینکه بادهای این بالن بیمغز را خالی کند و قدری بنشیند و فکر کند که از فراز کدام شهرها عبور کرده و به کدامین «قله» یا «دره» نشسته است!
من که حتی برای تفاخر و به ریا «خودسازی» میکنم! بیچارگی آنجاست که هر چه بیشتر خودم را باد کرده باشم و بالاتر تصور کرده باشم با سرعت بیشتری سقوط میکنم و...
سنگ بزرگ نشانه نزدن است! واقعا؟ نمیدانم درست است یا نه، اما به هر حال نیاز است نشانهای باشد. اگر هدفی نباشد که پرتابی نیست، حرکتی نیست. حتی اگر پرنده مردنی باشد و پرواز را بخواهیم به خاطر بسپاریم، باید بدانیم به کدام سو میخواهیم پرواز کنیم. اینکه گفتهاند «ما مأمور به انجام وظیفهایم، نه نتیجه» معنیاش این نیست که هدفی نداشته باشیم. هدف مشخص است، به سوی آن حرکت میکنیم و از همه عقل و عشق یاری میطلبیم و با همه ایمان و توان تلاش میکنیم اما اگر باز هم به نتیجه نرسیدیم، از خودمان راضی هستیم.
چند زمانی است که غافلم از حساب و کتاب خود. روزمرگی به بهانه سرشلوغی این روزها گویا مد شده است. دقت کردهاید؟ همه هم سرشان شلوغ است. دانشجو و شاغل و خانهدار و مدیر و رییس جمهور نمیشناسد. هیچکس وقت اضافهای ندارد. انگار «زمان» بیبرکت شده است. اما نه. قسم به همین «زمان» که انسان در خسر و زیان است مگر...
باید زودتر هدفهای قابل دستیابی و قابل سنجش انتخاب کنم. باید برنامه ریزی کنم و اقدام کنم و باید ارزیابی کنم. دیگر خسران کافی است به حول و قوه الهی.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.