پژوهشگر

وبلاگ شامل دو بخش عمده است: یکی نوشته‌های فرهنگی، علمی، شخصی و سیاسی من و دیگری «نقل قول» که در آن به فرازهایی از کتبی که در حال مطالعه آن هستم پرداخته‌ام. در برگه «درباره من» نیز می‌توانید از من بیشتر بدانید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

اگر قرار است سیرک به شهر شما بیاید و شما تابلویی نقاشی کنید که روی آن نوشته شده باشد: «سیرک شنبه در محل نمایش اجرا دارد»، این یعنی تبلیغات (advertising).

اگر تابلو را روی فیل بگذارید و در شهر بگردید، این یعنی ترفیع (promotion).

اگر فیل از روی باغچه شهردار رد شود و روزنامه محلی مطلبی درباره‌اش بنویسد، این یعنی اعلان (publicity).

و اگر با این اتفاق باعث خنده شهردار شوید، این یعنی روابط عمومی (public relations)

اگر مردم شهر به سیرک بروند، شما غرفه‌های بازی متعدد را به آنها نشان بدهید، به آنها توضیح دهید که اگر در این غرفه‌ها پول خرج کنند چقدر سرگرم خواهند شد، به سؤالات آنها پاسخ دهید و در نهایت آنها مبالغ زیادی در سیرک هزینه کنند، این یعنی فروش (sales)

و اگر شما همه این موارد را از قبل برنامه ریزی کرده باشید، این یعنی بازاریابی (marketing).

بله به همین سادگی است؛ بازاریابی استراتژی شما برای این است که بازار هدف ایده‌آل به اندازه‌ای شما را بشناسد، دوست داشته باشد و به شما اعتماد کند تا به مشتری شما تبدیل شود.

 

طرح بازاریابی کسب و کارهای کوچک

آلن دیب، نشر آریاناقلم

  • قاسم صفایی نژاد

همیشه سعی می‌کردم برای هر کاری برنامه ریزی داشته باشم. کاغذها و موبایل و فایل‌های من همیشه حاوی نکاتی بود که در آینده نزدیک و دور، چه کارهایی باید انجام دهم. اهدافم چیست، منابعم چیست و راه رسیدن به آن اهداف چیست؟ همیشه حتی برای درس خواندن، برای مهمانی رفتن، برای فیلم دیدن و حتی برای بازی کردن، زمان بخصوصی از قبل تعیین می‌کردم. 

وقتی دبیرستانی بودم، دبیرستان نمونه دولتی رشد درس می‌خواندم که آن زمان‌ها جزو سه دبیرستان برتر کشور بود. پیش دانشگاهی که بودم، همه دوستانم وقت غیرمتعارفی برای درس می‌گذاشتند تا رتبه برتر کنکور شوند. آنقدر درس می‌خواندند که مریض می‌شدند. دبیرستان رشد آن زمان برای بچه‌های پیش دانشگاهی خوابگاه داشت. یک شب در میان بچه‌ها خوابگاه می‌ماندند که کنار هم بیشتر درس بخوانند و حضور در خانواده، آنها را از درس نیندازد! تا جایی که یادم می‌آید تنها کسی بودم که خوابگاه نمی‌ماندم و از همان روز اول اعلام کردم. در برنامه‌ریزی‌ام همیشه حتی ساعتی برای دیدن فوتبال هم اختصاص می‌دادم. همیشه اعتقاد داشتم انسان نباید تک‌بعدی باشد؛ حالا نه اینکه فوتبال دیدن انسان را چندبعدی کند! 

نمی‌گویم همیشه موفق بودم و به برنامه‌ریزی‌ام عمل می‌کردم اما سعی‌ام رو می‌کردم. اوج برنامه‌ریزی‌ام برای کنکور ارشد بود که در کنار ۳ ماه درس خواندن ویژه برای کنکور، هر روز برنامه دیدن فیلم و فوتبال و بازی فیفا هم داشتم و از نتیجه‌ای که گرفتم راضی‌ام.

اما هر چقدر برنامه را انجام ندهیم، برنامه بعدی هم با انحراف بیشتری پیش می‌رود. از وقتی دیگر تنها نیستی، انجام برنامه‌ها سخت‌تر می‌شود. از وقتی باید تیمی کار کنی، باز هم سخت‌تر می‌شود. از وقتی چند کار با هم می‌پذیری، سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود.

از سال ۸۸ که هم ازدواج کردم و هم دوره کارشناسی ارشد را شروع کردم و هم شاغل بودم، برنامه ریزی سخت‌تر شد اما باز هم سعی می‌کردم برنامه ریزی کنم ولو اینکه درصد کمتری انجامش دهم. تقریبا هیچوقت زندگی یک انسان معمولی که انتظار می‌رود را نداشتم چون همزمان با شغل، در بهترین دانشگاه‌های ایران درس می‌خواندم و سعی می‌کردم خوب درس بخوانم تا فقط مدرک نگیرم. هر چند احتمالا در این دانشگاه‌ها مجبوری خوب درس بخوانی.

بعضی از این سال‌ها مجبور بودم دو شغله یا حتی سه شغله باشم. اوج آن اواسط دهه نود بود. هم در صداوسیما مدیر آموزش و فرهنگ سازی معاونت فضای مجازی بودم، هم در مرکز پژوهشی آرا به صورت پاره وقت مدیر گروه سیاستگذاری فرهنگی بودم و هم سردبیری ماهنامه مدیریت رسانه را به صورت یک کار داوطلبانه بدون درآمد پیگیری می‌کردم. دو واحد درس مبانی مدیریت هم در دانشگاه سوره تدریس می‌کردم. آن زمان‌ها یک فرزند داشتم و آزمون جامع دکتری هم داده بودم و مشغول نوشتن رساله دکتری هم بودم.

اما انگار از سال ۹۶ اتفاقات دیگری افتاده (میز کار در سال ۹۵ را اینجا ببینید). اینکه دوندگی در زندگی و کار بیشتر شده، انگیزه من کمتر شده، یا هر دلیل دیگری، نمی‌دانم! فایل‌های لپ‌تاپ و گوشی و یادداشت‌های پراکنده «یک روز بنویس و ماهها ننویس» نشان می‌دهد که دیگر برنامه ریزی از شخصیت‌ام حذف شده. با اینکه از اواسط سال ۹۶ تا الان دیگر همیشه تک شغله بوده‌ام و اواخر سال ۹۷ که دکتری هم دفاع کردم، عملا هیچ درگیری دیگری نداشتم. حتی تدریس را هم کنار گذاشتم تا بتوانم نشر را اداره کنم. 

سه روز است مشغول مرتب کردن یادداشت‌ها و فایل‌ها و ... هستم. هر چند ماه یک بار آمده‌ام و قول داده‌ام برنامه ریزی کنم و عمل کنم ولی نشده است. چرا؟ چون همه چیز نامرتب بوده. باید وقتی برای مرتب کردن این همه بی نظمی می‌گذاشتم که هیچوقت فرصتی نبوده.

اما حالا دارم سعی می‌کنم وقت بگذارم و همه چیز را مرتب کنم تا دوباره بدانم چه می‌خواهم و برای رسیدن به آنچه می‌خواهم، چه باید بکنم.

  • قاسم صفایی نژاد

قبلا در مورد چهل و یکم و سیاگالش، سعی کردم این باب جدید وبلاگم را باز کنم که علاوه بر معرفی کتاب، داستان چگونگی تولید و انتشار کتاب هم بنویسم اما مثل همیشه درگیری‌های اجرایی و مشغله‌های روزمره مانع می‌شود و تعداد این یادداشت‌ها کم. به هر حال به پیامبر بی‌معجزه می‌رسیم.

همه چیز از مجید قیصری شروع شد. افتخار همکاری با ایشان را از مسابقه خودنویس ۱ داشتم و داوری ایشان در آن مسابقه. در حین برگزاری همین مسابقه بود، که توفیق تولید کتاب صوتی سه کاهن ایشان که جایزه بین المللی اوراسیا ۲۰۱۸ را دارد هم به نام قناری شد؛ کتابی در مورد ترور پیامبر اسلام در ۴ سالگی و ماجرای نجات جان ایشان توسط حلیمه. 

مجید قیصری در مراسم اختتامیه خودنویس ۱، که در آن رونمایی کتاب صوتی سه کاهن هم به عنوان یک بخش ویژه انجام شد، صحبت‌های کوتاهی کرد. صحبت از اینکه «پیامبر» در یک بحران فکری، از خیلی از ابهامات نجاتش داد و قصد کرده تمرکز فعالیت‌های خود را صرف این موضوع نماید.

روزی مجید قیصری با من تماس گرفت و گفت سال‌ها است با نویسندگان مختلف کشور در مورد نوشتن داستان‌هایی که مربوط به زمانه امروز باشد ولی بخشی از شخصیت پیامبر اسلام را برای مخاطب نمایان کند، صحبت کرده است و سعی کرده است به نحوی این دغدغه را در فکر و ذهن آنها ایجاد نماید. از برخی از آن‌ها طرح‌های داستانی گرفته است که منتظر ناشری جهت حمایت هستند. خدا لطف کرد و به واسطه ایشان، این دغدغه در من هم ایجاد شد.

اولین طرحی که از طریق ایشان به دست ما رسید، الان کتابی است با عنوان «پیامبر بی‌معجزه» اثری از محمدعلی رکنی. نویسنده‌ای که قبلا در سال ۹۷ جایزه آتیه ادبیات ایران در جایزه جلال را کسب کرد و سال ۹۶ هم برگزیده جایزه شهید غنی‌پور بود.

پیامبر بی‌معجزه داستان یک روحانی به نام «سید حمید» است که با همسرش «لعیا» در بیابان، گیر چند قاچاقچی می‌افتند و قاچاقچی به دلیل اینکه حمید لباس روحانیت دارد، او را اسیر می‌کند. اسارتی که هیچکسی از آن زنده برنگشته است. یکی از نزدیکان رییس قاچاقچیان هنگام اولین مواجهه سیدحمید با رییس، جمله‌ای می‌گوید: «التماسش نکنی کارت تمومه‌آ، قسم بده به جان مادرش!»

سیدحمید به رییس التماس می‌کند اما رییس یک جمله می‌گوید: «پیامبر یادت نداده مرد فقط به خدا التماس می‌کنه؟»

پیامبر بی‌معجزه یک کتاب ۱۶۶ صفحه‌ای جذاب و خواندنی است که نسخه کاغذی، الکترونیک و صوتی آن در دسترس است. گوینده کتاب صوتی پیامبر بی‌معجزه هم وحید آقاپور، بازیگر مطرح کشور است.

  • قاسم صفایی نژاد