ای کاش همه سال تو بودی به بر ِ من دلسوخته در حسرت دیدار تو باشم
آهسته برو تا دلم از غصه نمیرد این آرزوی عبد گنهکار تو باشد
یک لیله قَدرت به همه عمر بیارزد این جلوهای از رحمت بسیار تو باشد
ای کاش مرا زار و گنهکار نبینی این خسته الهی که ز انصار تو باشد
اللهم رب شهر رمضان. تموم شد. الذی انزلت فیه القرآن. شب اول ماه رمضون بود تموم شد؟ آخه من به اندازه شب اول بیچارهام! وافترضت علی عبادک فیه الصیام. آخه هیچ کاری نکردم، مثل مرکب عصاری فقط دور خودم گشتم، وقتی چشمام رو باز کردن دیدم سر جام هستم و خستگی به تنم موند! صلی علی محمد و آل محمد. به خاطر همین یه ذره تشنگی و گرسنگی که کشیدیم بهمون چه چیزایی که ندادن، آخه خدایا تو بنای کارهات رو به تفضل گذاشتی، از من گروکشی نکردی، نگفتی اگه نماز بخونی فلان نعمت رو بهت میدم، هر کاری بکنیم تو انقدر تفضل داری که همه جور نعمتی به همه بدی. خدایا شکرت تونستیم یه واجب انجام بدیم. یه واجب دیگه هم به ما توفیق بده. وارزقنی حج بیتک الحرام. هر وقت صحبت از حج میشه یاد علی بن مهزیار میفتم، خیلی دوس دارم برم خوزستان و قبرشو زیارت کنم و بهش بگم تو آقا رو دیدی لااقل برام تعریف کن، میگن بعد از 20 سال رفتن مکه، تو کوچه یکی بهش میگه امسال هم میری مکه؟ میگه دیگه نمیرم، خسته شدم، چقدر برم و نبینمش! همون شخص بهش میگه برو، حتما امسال میبینیش! وقتی میره مکه آقا میفرسته دنبالش که بیا من میخام ببینمت. فی عامی هذا و فی کل عام. چرا فی کل عام؟ فی کل عام برا امثال من نیست! من اگه یه بار برم و آدم نشم یعنی... واغفرلی تلک الذنوب العظام. ما که داریم اعتراف میکنیم گناهکاریم. فانه لا یغفرها غیرک. به جز تو مگه کس دیگهای هم میتونه ببخشه؟ یا رحمان یا علام.
تا که من آیم به خود دیدم که فرصت رفته است تا که از غفلت در آیم ماه رحمت رفته است
بار دیگر من شدم جامانده از این کاروان آبرویم بار دیگر زین مصیبت رفته است
تازه من پیدا نمودم راه خود را ای خدا بر ابوحمزه قسم عمرم به غفلت رفته است
گر نبخشایی مرا ای مهربان پرده پوش حتم دارم آبرویم تا قیامت رفته است
گفته بودم میزبانم را ببینم یک سحر تا که چشمم باز شد گفتند فرصت رفته است
سلام بر تو ای کریم
دیدم کریمیات بر غریبیات افضل است. یه سال منتظر بودم که دوباره شب تولدت بیاد. چه شب مهتابی و قشنگی! چقدر ستاره در آسمان غریب هست.
این همه تنها آمدهاند در کنار غریب تا تنها نمانند!
چه اتفاقاتی توو این یه سال افتاد؛
مردن برای حضرت ارباب واجب است عشاق جز به روضهی او جان نمیدهند
ارباب من ز نوکر خود دل بریدهای؟ خوبان مگر که دل به گدایان نمیدهند؟
من ِ بیمعرفت به خیالم که تو از من دل بریدی، مگه میشه؟
از تو بعید نیست رفیق گدا شوی مرد کریم میل به مستضعفان کند
کلی غصه خوردم تا اینکه یه اتفاق باعث شد بفهمم، ای دل غافل! من از تو دل بریده بودم و هر چی صدام میکردی نمیشنیدم، انقدر به خودم مطمئن بودم که اهل دنیا نیستم که توو دنیا غرق شدم!
یادته وقتی از اون عاشقت خواستم منو نصیحت کنه چی گفت؟ قلبت حرم خداست، به کسی اجارهاش نده!
همیشه فکر میکردم هیچی توو دنیا نیست که نتونم ازش دل بکنم؛ اما دیشب با خودم گفتم، کجای کاری بیچاره؟ تو همش به این فکر میکردی که اگه جون خودت رو بخان بگیرن مشکل نداری، اما تا حالا به این فکر کردی که زنده باشی و یه چیز ازت بگیرن؟! دیدم نه، من مرد عمل نیستم مگه اینکه خودت کمکم کنی!
هر وقت اومدم مثل بچهها ازت میخاستم حتی اگه به صلاحم نیست حاجتمو بهم بدی، بدون هیچ منتی دست عطایت شامل حالم میشد، اما بعد از چند وقت میفهمیدم که چه چیز خندهداری خواسته بودم!! شاید اینطوری ازت یاد گرفتم که بیشتر به آرزوهام فکر کنم و حساب شدهتر تصمیم بگیرم!
ما بیسلیقهایم تو حاجات ما بخواه ورنه گدا مطالبهی آب و نان کند
یه زمانی امسال به این فکر کردم که شاید بهتر باشه بقیه ندونن من عاشق کی هستم، شاید توو این هیاهوها ترس از تمسخر باعث شده بود که نخام همه جا جار بزنم چه ارباب خوبی دارم، اما:
ای که ز عشقت زنده منم، گفتی از عشقت دم نزنم، من نتوانم نتوانم نتوانم
توو این یه سال با یه آدمایی آشنا شدم که یه سری موقعیتهای جدید برای شناخت مردم برام ایجاد شد، دو تا نتیجه گرفتم که با دو بیت جوابشو دادی:
ز غم دیوانهام کردی، ز می مستانهام کردی چنان مستم که بر جامم شده لبتشنه عاقلها
به هر که پر کشد سویت دهی منزل سر کویت وگرنه در غریبستان فراوان است منزلها
نمی دونم شاید اینم باید اضافه کنم که:
ایها الناس در خانهی مردم نروید من دمی رفتهام و درد مدامی دارم
الان که فکر میکنم میبینم چه سالی بود، هر چی بود به قول یکی از دوستان یک سال گذشت و به آن زیباترین لحظه (مرگ) نزدیکتر شدیم!
حرف آخرم دو تا شعره که امیدوارم بتونم اثباتش کنم :
من قهر کردهام از همه تا دوستت شوم من منت نگاه تو، صد بار میکشم
ای با وفا نگاه تو آرامش من است زین رو بُوَد که دست ز انظار میکشم
یاغی نیَم ترحمی ای پادشاه حُسن گردن کشیدهام که تماشا کنم تو را
سنگینی غمت به تغافل مرا فکند لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را
خیلی ممنون از خانم روحانی که منو دعوت کردند به این بازی.
بازیه جالبیه! به نظر من مشکلات و تفکرات افراد مختلف و دغدغههای اساسی اونا رو نشون میده، اصلا میشه از این بازی یه پایان نامه کارشناسی ارشد نوشت.
اگه من یه روزی رئیس جمهور بشم، که خدا همچین بلایی رو برا ایران نخواد! (فرض میگیریم که بنده پس از طی مراحل و تجربههای بسیاری به این سمت نایل آمدم) سعی میکنم به اون برنامههایی که به مردم گفتم و مردم به خاطر اون به من رای دادن عمل کنم، عمل کردنم هم به قول یارو گفتنی هردنبیلی نیست. به نظر من برنامهها اونقدرها هم مشکل نداره، حتما برنامهها خوب بوده که مردم بهش رای دادن یا لااقل از بین کاندیداهای ردصلاحیت نشده بهتر بوده! چه برنامه سازندگی و توسعه اقتصادی باشه، چه توسعه سیاسی و چه اجرای عدالت یا هر چیز دیگهای (این مثالها برای ملموس شدن بحث است و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد!). هر کدومشون به موقع خودشون خوبه. باید زمان سنجی درستی داشته باشیم و به این نکته توجه داشته باشیم که عدالت و اخلاص و آزادی میتونه زمینه کاری ما باشه تا بتونیم در همه چیز با جهش پیشرفت کنیم.
یه حکمت در نهج البلاغه هست (437) که: «عدالت هر چیزی را در جای خود مینهد... عدالت تدبیر عمومی مردم است...». تا عدالت تا حد معقول برقرار نشود، هیچ تضمینی برای توسعه اقتصادی و سیاسی وجود نداره، چرا که وجود دارند قدرتمندان و ثروتمندانی که دم از آزادی بیان میزنند ولی فقط برای کسانی که به نفع آنها حرف میزنند! هر کس هم مخالفت کند و انتقاد کند با رسانهها و ابزاری که در دست دارند به چماقدار و خشونت طلب متهم میشود.
پس عدالت به همراه آزادی و اخلاص زمینه کاری میشود. اما برای هر کاری باید فرهنگ سازی مناسب اون کار انجام بشه تا اکثریت مردم یکدل و متحد به انجام اون کار رغبت پیدا کنند. شاید اینطوری بگم بهتره که به نظر من فرهنگ سازی مناسب قبل از شروع کار و در حین انجام و به خصوص پس از آن 50 درصد از کار است.
اما برنامهها:
اول از همه اینکه یه فکری به حال روحانیونی که نمیفهمند مسئولیت یعنی چی و تو هر کاری میخان خودشون رو دخالت بدن میکردم! بعدش هم یه فکری برا موتوریها و سیگاریها. البته نه به صورت فاشیتی که بخام همشون رو محاکمه کنم، یه بازی برد-برد! به نظر من با آوردن نخبگانی که بدون دلیلی طرد شدهاند و نخبگان فرهنگی و علمی و هنری که در خارج از کشور حضور دارند میتوانیم نشاط و فعالیت رو به کشورمون برگردونیم. البته این امر هم مستلزم برنامه ریزی دقیق هست و همینجوری نمیشه یه دفعه همه رو برگردونیم ایران! ضمنا این به معنی این نیست که نخبگانی که در ایران زندگی میکنند چیزی از آنها کم دارند!
سعی میکنم یه خورده فرهنگ اخلاص و همرنگی رو در مردم زیاد کنم که انقدر شاهد... نباشیم! شاید این کارها خیلی بیشتر از 4 سال طول بکشه اما ما که مثل خیلیها نمیخایم کارها به اسم خودمون تموم بشه، ما شروع میکنیم به اسم هر کی تموم شد خدا خیرش بده! باید تحمل این حرفا هم داشته باشیم که هر اشتباهی شد توسط ما انجام شده، هر کار خوبی هم انجام شده دولتهای قبلی انجام دادن یا دولتهای بعدی تکمیل کردند. آخه میدونید که؟ فقط اونایی خوبن که قدرت و ثروت داشته باشن و رسانهها دستشون باشه، بقیه هر چقدر هم کار کنند...
یه کار دیگه که انجام نمیدم اینه که اصلا شعار اقتصادی نمیدم، چون زمانه اثبات کرده که هر کی شعار اقتصادی داده و میخواسته به دردهای اقتصادی مردم برسه همه چی بدتر شده! چون با این شعار آدم فقط دشمنای خودشو زیاد میکنه و حلقه دور خودشو تنگتر میکنه!
به نظر من اگه تفکیک کارها بشه خیلی از مشکلات با توجه به استعدادها و منابع حل میشه؛ اگه اون کسی که برنامه ریزه برنامه ریزی کنه، اونی که مجریه اجرا کنه و اونی که ناظره نظارت کنه، دیگه انقدر کارها قاتی پاتی نمیشه! حل کردن این مشکل به دست دانشگاهیهاست و اونا که باید توو همه جا (با توجه به رشته شون) دخالت کنن نه یه عده دیگه...
یه فکری هم باید به حال این بوروکراسی کرد که دمار از روزگار همه در اورده!
به نظرم اگه مشکل فرهنگ کار هم در مردم ما حل بشه، خیلی میتونیم پیشرفت کنیم!
دوستای خوبم که دعوتشون میکنم: احمد، جاوید، مجید، علی، محمد.
به ایام فاطمیه اول رسیدیم. چقدر زود گذشت که بزرگان می گفتند قدر بدانید شاید سال دیگه نتونید فاطمیه رو درک کنید.
درک کردن فاطمیه؛
چه کسانی فاطمیه را درک میکنند؟ درک کردن فاطمیه بستگی به چه چیزهایی دارد؟ آیا درک کردن فاطمیه فقط به لباس مشکی پوشیدن و روضه گرفتن و سینه زدن است، بی آنکه به فرهنگ فاطمیه نزدیک شویم؟
عده کمی در فاطمیه و به خصوص فاطمیه اول به عزا مینشینند اما همان عده کم هم به این موضوع توجه نمیکنند که فاطمیه چه درسهایی برای ما دارد!
چه میشود که خانمی که جهان به خاطر او خلق شده است این گونه خود را فدای ولایت و مهمتر از آن فدای حق میکند؟
به خودمان فکر کنیم، در کجای فرهنگ فاطمیه ایستادهایم؟ چگونه خود را شیعه کسانی میدانیم که فقط در حرف میتوانیم بگوییم به اعمال آنها عشق میورزیم ولی در عمل خود را به آنها نزدیک نمیکنیم؟
چقدر حقیرند کسانی که به اسم مصلحت همه کم کاریهای خود را توجیه میکنند و از ترس اینکه مردمان کوچک این زمانه از دور آنها پراکنده شوند، حاضرند حق را پنهان کنند اما غافل از آنکه حق هیچگاه پنهان نمیماند و این انسانهای حقیر روزی در انبوه برگهای درخت زیبا و تنومند حق و عدالت گم میشوند.
چقدر ساده لوحند کسانی که به دنبال خشنودی همگان هستند و خشنودی خالق خود را فراموش کردهاند. خشنود بودن مردم از انسان چیز بدی نیست، یکی از دعاهای پیامبر اسلام هم این بود که: «خدایا مرا در میان مردم خوشنام قرار بده»، اما چه نکاتی که در این زمینه نگاشته نشده است و چقدر کار انسان سخت شده است! کتابهای بسیاری که در این زمینه نوشته شده است در یک حکمت نهج البلاغه خلاصه شده است و بسیار آسان هدف و وسیله ما را مشخص میکند:
«رابطه خود را با خدا اصلاح کن، آنوقت خداوند رابطه تو با همه را اصلاح خواهد کرد.»