انسان همراه با لذتها و رنجهاست و اگر این دو حالت از او گرفته شود، از حرکت میایستد. اگر هیچ حبّی در انسان نباشد، لذت هم به نقطه صفر میرسد. اگر هیچ چیز را دوست نداشته باشد، از هیچ چیزی هم لذت نمیبرد و برای هیچچیزی هم رنج نمیکشد؛ چون فراق و وصال در نظر او تفاوتی ندارد.
ضیافت بلا
نویسنده: سید محمدمهدی میرباقری
حرم یک پله از تمام جهان جدا بود. داخلش که میشدی انگار همه دنیا پشت ستونهای بلند ورودی میماند. حس قوم موسی را داشتی که وسط دریا به دیوارههای بلند آب نگاه میکردند و روی زمین استوار قدم برمیداشتن. مطمئن بودی چند دقیقهای از همه تلخیهای جهان ایمنی.
مکاشفه واله یک همسایه بهاری، صفحه ۹۵
نویسنده: محمد عربی
حال کسی را داشتم که ظلّ تابستان از پلّههای هواپیمایی در جدّه رفته بالا، چهارپنج ساعت بعد در چلّهٔ زمستان از همان پلّهها در مسکو پایین آمده. آنهمه اختلاف توی یک کف دست شهر درست زیر سبیل خودمان؟ چطور شهر مثل تخم مرغ تَرَک برنمیدارد.
گاف، صفحه ۳۴
نویسنده: سارا گریانلو
آدمهایی که عاشق میشوند، حسابوکتاب ما را بر هم میریزند.
سیگزارش به شیطان، صفحه ۹۵
نویسنده: طوبی زارع
حل کردن مشکلات زندگی فقط به یک نسخه شفابخش احتیاج ندارد، به صبر و حوصله هم نیاز دارد؛ اما چرا ما اینقدر بیصبر شدهایم؟ شاید بهخاطر غرق شدن در میان ابزارها و ماشینهایی که تا چیزی را ازشان میخواهیم اجابت میکنند! کافی است پنج ثانیه پایت را روی پدال گاز فشار بدهی تا از صفر به صد برسی و چند بار که این کار را کردی، خودت هم به شکل ماشینت درمیآیی.
آقای سالاری و دخترانش، صفحه ۶۳
نویسنده: مجید اسطیری