فارغ التحصیلی
از صفحات اول این کتاب چند تا جمله براتون انتخاب کردم ولی بعد از این انقدر مطالب جالب میشه که بهتون پیشنهاد میکنم کتاب رو بخونید:
- نخست از طریق تقابل میان دو ادراک مردم سالاری آغاز میکنیم. یک ادراک مردم سالاری ادعا دارد که جامعه مردم سالار، جامعهای است که در آن مردم از طرق مشخصی در مدیریت امور خود شرکت میکنند و اینکه وسایل ارتباطی آزاد و در دسترساند ... یک تعریف دیگر از مردم سالاری این است که میباید مردم از مدیریت مسائلشان محروم کرده و به شیوهای خشک و غیرقابل انعطاف امکانات اطلاعرسانی را تحت انقیاد قرار داد.
- این بینشی است که به صدها سال قبل باز میگردد ... مبنی بر اینکه پیشتازانی از روشنفکران انقلابی به حاکمیت برسند، انقلاب تودهها را، که آنها را به قدرت رساندهاند، به کار گیرند، آنگاه تودههای ناآگاه را به سوی آیندهای رهنمون شوند که نادانتر و جاهلتر از آنند که در رویاهایشان برای خود در نظر گیرند.
- اصل اخلاقی الزامآور این است که تودهها صرفا ناآگاهتر از آنند که قادر به درک مسائل باشند. اگر برای ادارهی امور خود تلاشی ارائه دهند، فقط ایجاد دردسر خواهند کرد، در نتیجه غیراخلاقی و نامناسب خواهد بود.
- در نتیجه برای رام کردن «گله گمشده» به ابزاری نیاز داریم، و این همان انقلاب نوین در هنر مردم سالاری است: تولید رضایت، رسانه، مدارس و فرهنگ عمومی میباید تقسیمبندی شوند.
- ... در بطن آنچه امروز دولت تمامیتخواه یا نظامی مینامیم این عمل ساده است. فقط یک چماق بالای سرشان نگاه میدارید و اگر از خط خارج شدند محکم بر سرشان میکوبید. ولی با گذشت زمان که جامعه آزادتر و دموکراتیکتر شد این قابلیت را از دست میدهید، از این رو میباید به فناوریهای «هیاهوی سیاسی» روی کنید.
هر چند که این کتاب برای رهبران نوشته شده ولی به نظر من به درد همه میخوره. بالاخره هر کس در زندگی خودش و برای رهبری زندگی خودش به یه سری نکات نیاز داره که باید اونا رو یاد بگیره.
این کتاب شامل 21 فصل میشه که دکتر کیاوند خیلی زیبا و روان اون رو ترجمه کرده و از بابت نگارش کتاب مشکل خاصی وجود نداره.
هر فصل کتاب شامل داستانی راجع به اون فصل، دانستنیها و راههای عملی برای رسیدن به این صفت و همچنین مثالی در مورد این صفت میشود.
جان ماکسول، نویسندهی کتاب، بر این عقیده است که این کتاب باید راهبردانه و روشمندانه خوانده شود؛ یعنی بر هر فصل مدت خاصی درنگ کنید و آن را در زندگی خود پیاده کنید و سپس به سراغ فصل بعدی بروید یا به عبارت بهتر با این کتاب زندگی کنید.
صفتهایی که در مورد آنها در این کتاب توضیح داده شده:
شخصیت، جاذبه، تعهد، ارتباط، لیاقت، شجاعت، قدرت تشخیص، تمرکز، بزرگواری، ابتکار، گوش دادن، شور و شوق، نگرش مثبت، مشکلگشایی، روابط، مسئولیت، امنیت خاطر، تسلط بر نفس، خدمتگزاری، بیاموزید، آیندهبینی و قوه تشخیص.
چند نکته جالب از این کتاب رو براتون مینویسم که بیشتر راغب به خوندن این کتاب جالب و زیبا بشید:
*هیچگاه به خاطر صلح و آرامش، تجربه یا باورهای خود را زیر پا نگذارید.
* کسانی که به قلههای کامیابی پا میگذارند، اما شالوده شخصیتی لازم برای حفظ آن را ندارند، زیر فشار روحی به سوی فاجعه گام برمیدارند. و در یک یا چند چاله از چهار چاله میافتند: چاله کبر و خودپسندی، چاله دردناک احساس تنهایی، چاله ویرانگر ماجراجویی یا چاله هرزگی جنسی. شخصیت ضعیف در هر یک از این چالهها که بیفتد بهایی سنگین میپردازد.
* جامعهای که مهارت در لولهکشی را تحقیر میکند، زیرا کاری پیش پا افتاده است و هر سخن مهمل فلسفی را بیمیتابد، چون فلسفه مقام بالایی دارد، نه لولهکش خوبی خواهد داشت و نه فیلسوفی به درد بخور. نه در لولههایش آب بند میشود و نه در نظریههایش.
* وقتی در چاله افتادید از کندن آن دست بردارید.
* کسی گفته است که پول برندهای ندارد. اگر همهاش دنبال در آوردن پول باشید پولپرستید. اگر دنبال آن بروید اما به دست نیاورید بازندهاید. اگر پولی فراوان به دست آورید و نگه دارید، بیچارهاید. اگر در بیاورید و خرج کنید ولخرجید. اگر اصلا به فکر پول نباشید، بیخیالید. اگر پول هنگفتی در اورید و بعد از مرگ به جای بگذارید، احمقید. تنها راه برنده شدن با پول این است که در بند آن نباشید و یا با بزرگواری و گشادهدستی با پول خود کارهای باارزش انجام دهید.
* طعم بسیاری از شکستهای زندگی را کسانی چشیدهاند که در دو قدمی کامیابی از تلاش خود دست کشیدهاند. (ادیسون)
نسخه الکترونیک این کتاب را میتوانید از طاقچه خریداری نمایید.
به گردپای من امروز لشگری نرسد به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد
سوار مرکب عشقم رکاب یعنی چه به این سوار ِ پیاده تکاوری نرسد
دوباره سالروز عروج معشوقم به سمت معشوقش شد. خیلی حرفها دارم که نمیزنم چون گفتنی نیست، فقط یه حرف:
ارباب جان،
این چند وقت هر حرفی میشنیدم و هر مطلبی در وبلاگهای دیگه میخوندم همه از معشوقشون شکایت داشتند. همه از جفا و بیوفایی دلبرشون غمگین بودند. انقدر از این حرفا شنیدم که نزدیک بود روی منم تأثیر بزاره. یادته اربعین وقتی پرچم گنبد حضرت عباس (ع) رو آورده بودند هیئت و بچهها اونطوری باهاش عشقبازی میکردند چقدر دلم گرفت؟ اون شب گفتم:
چشمت هزار مرتبه عیسی مریم است زین نسخه در مکاتبهی غیر ما کم است
اشک مرا به رونق خود دست کم نگیر بیت العتیق هر چه که دارد ز زمزم است
دل تنگ و دست تنگ و دهان تو نیز تنگ اینجا بساط کشتن عاشق فراهم است
انصاف ده چقدر مرا سر دواندهای یک بوسه چیست کین همه زحمت فراهم است
اما خیلی زود دوباره دستمو گرفتی، نه اینکه کرامتها و بزرگواریهای قبلیات رو یادآوری کرده باشی، نه، باز هم لطف کردی و چیزهای جدیدی بهم عطا کردی. بعضی موقعها انقدر مهربونی میکنی که فکر میکنم تو عاشق منی! به نظرم در عشق هم همین درسته، عشق باید به عاشق عزت بده، نه اینکه اونو خوار و رسوا کنه.
دَم تو گر نبُوَد آدمی نمیمانَد نه آدمی که ملک هم دَمی نمیماند
نیازمند، دو عالم به یک اشارهی توست اگر تو ناز کنی عالمی نمیماند
هزار بار شهادت دهد قبیلهی دل اگر تو جود کنی حاتمی نمیماند
بعضی موقعها فکر میکنم با این اشتباهات من و با اینکه خیلی وقتها به یادت نبودم رووم نمیشه دوباره بیام طرفت، ولی هر چی گشتم دیدم فقط میتونم در ِ خونهی خودت رو بزنم.
مرغ دل آرا به چمن میزند دست توسل به حسن میزند
غنچه به لبخند تو وا میشود خاک به لطف تو طلا میشود
شاید من هم به لطف تو طلا شدم و برا همیشه تونستم پیشت بمونم.
اهل عالم بدانید گدای حسنم نوکری خسته دل و بی سروپای حسنم
منّت غیر نباشد به خدا گردن من شکرُ لِلّه که محتاج عطای حسنم