دیدید مادر چطور محبت میکنه؟ وقتی یه نوزاد خودشو کثیف میکنه، همه از نوزاد دور میشن و فقط مادرشه که میگه: قربونت برم، کثیف کردی؟ بریم بشورمت!
این محبتی است که خدا فقط در وجود مادر گذاشته، اما خودش از اون مهربونتره!
میگه: بندهی من! کثیف کردی؟ انقدر زود میشورمت که هیشکی نفهمه چیکار کردی...
جوونه گفت: موسی میری کوه طور سلام منم برسون. بگو حاجت منم بده.
فرمود: چشم.
گفت موسی به خودش قسم اگه حاجتمو نده رسواش می کنم.
موسی خیلی ناراحت و عصبانی شد . اومد کوه طور، خطاب رسید: سلام دوست ما رو برسون. گفت حیا کردم، اخه حرف بد زد.
گفت نه بهش بگو حاجتتو دادیم اما به ما بگو چه جوری آبروی ما رو میبری؟
موسی اومد دید جوونه صورت رو خاک گذاشته داره زار می زنه، گفت ای جوون خدا حاجتتو داده، بگو ببینم چه جوری میخاستی آبروی خدا رو ببری؟
عرض کرد: موسی! دست راستم رو خودم قطع میکردم، توو دست چپم میگرفتم، هر چقدر طاقت داشتم، به مردم نشون میدادم، میگفتم این دست در خونهی کریم رفته و خالی برگشته!
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی هر چند که خلق تو گوهر داشته باشد
من همون برهنهای بودم که تو منو پوشوندی. من همون گرسنهای بودم که تو منو سیر کردی. من همون گدایی بودم که با عطایت منو کمک کردی. من همون گمراهی بودم که هدایتم کردی. من همون گنهکاری هستم که با ستاریت منو پوشوندی...
من همونی هستم که محبت اهل بیت رو در دل من گذاشتی، اما چرا ... چرا حالا داری منو اینطوری امتحان میکنی؟ چرا منو دم در نگه داشتی؟ هی میگی سندت نرسیده، خدایا دیر میشه! اگه دستمو نگیری دیر میشه! اگه موندگاری هستم لااقل یه نویدی به من بده!
مگه وقتی تنهای تنها بودم تو منو راه ندادی؟ نه تنها منو راه دادی که توو دل خوبات هم منو جا کردی. پس چرا میخوای منو اینطوری امتحان کنی؟ بیچارهتر از من گیر نیاوردی؟ اگه به خودم باشه، من دیگه آبادی نمیبینم. اگه از سوزوندن این پوست و استخون چیزی بهت میرسه منو بسوزون!
همه چی از خودته، من که گفتم! شرمندتم تا قیامت، میپرسی برا چی؟
خدایا! بزار بهتر معرفی کنم. من همونیام که در خلوتم از تو حیا نکردم! حتی در انظار مردم هم رعایت تو رو نکردم. من همون گرفتاریام که دور و برم گرفتاری زیاد شده. یه رزقی ... یه رزقی بهم بده!
نمیدونم، آخر کار همیشه آدم هول میشه!
آی مردم، وسایلتون رو جمع کنید چند روز دیگه میخایم بریم!
دیدید که چقدر آدم هول میشه؟ نمیدونه چی کار کنه، چی بگه!
من همونیام که برای گناه کردن پول خرج کردم اما برای تو نه! من همونیام که هر کی بشارت گناه میداد با سرعت میرفتم ...
ولی خدایا... خوبیهات بیشتر یادم مونده تا گناهام!
آره، میدونم... هر چی تو پوشوندی من گناه کردم، ولی تا کجا؟ تا جایی که از چشمت افتادم؟ انقدر پوشوندی که فکر کردم ندیدی!!! نفهمیدم ندید گرفتی. ای خدا داره دیر میشه، یه بار دیگه مهلتم بده...
من وعدهی تو رو مسخره نکردم، من میدونم تو هستی و منو میبینی ولی غفلت کردم، هوای نفس بر من غلبه کرد. اصلا خدایا بر فرض من باهات از عمد مخالفت کردم، اما حالا چی؟ حالا که من نافرمانی کردم باید کجا برم؟ مگه کسی به غیر تو هست؟ من میخوام پناهندهی تو بشم...
چه زیبا قدرت خود را به رخ دوستدارانت میکشی!
دنیای آنان را به گونهای رقم میزنی که بدون تو احساس تنهایی کنند و در تنهایی به یاد تو باشند!
گفت: مادر، تو که میدونی من تو این محله چه جوریام؟ اسممو هر کی میبره لعنت میفرسته به من! از بس که بدم، تو رو هم اذیت کردم، تازه فهمیدم میخوام بمیرم، گرچه تو رو اذیت کردم و از من بدت میاد ولی مادری. یه وصیتی دارم بهت.
مادر گریهاش گرفت، گفت چقدر مردم رو اذیت کردی، چقدر بی خدا گذروندی؟
گفت شده دیگه مادر، خجالتم نده، دارم میمیرم!
وقتی جون دادم، لباسمو در بیار، ریسمان به پاهام ببند، من رو چند لحظه دور این حیاط بکشون، فقط بگو خدایا بنده فراریت رو اوردم، دیگه به بقیهاش کاری نداشته باش!
مادر میگه بچهام سخت جون داد. بعد از گریه کردن گفتم پاشم حرفشو گوش بدم، لباسشو در اوردم، یه طناب بستم به پاش، اومدم بکشم که یه صدایی تو سرم پیچید: پیرزن! بنده گنهکار ما رو به خودمون واگذار!
بیاید از همین امروز قبل از مرگمون خودمون بریم پیشش... بهش بگیم خدایا من اومدم که دیگه نرم.
با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است
یاران ز نور وقت سحر فیض میبرند بیچاره من که سهم دلم سیر ظلمت است
هر دم به دام گناهی دگر شدم عمرم به سر رسید و دلم در اسارت است
از ادعا پُرَم ، تهی از علم و حکمتم تنها ثمر به خرمن عمرم جهالت است
از حرف حق گریزم و در بند باطلم غرق تعصبم ، همه کارم لجاجت است
کار دلم نفاق و دورویی و کینه است کار زبان تملق و عرض ارادت است
اشک یتیم لرزه نینداخت بر دلم این بی تفاوتی همه اش از قساوت است
با این همه بدی اگر اهل سحر شدم حیرت مکن که دلبر من با کرامت است