اینطوری که نمیشه زندگی کرد!
قرار شد تو هتل لباس احرام رو بپوشیم و بعدش بریم مسجد شجره و لبیک بگیم و مُحرم بشیم. حدیث داریم از معصوم علیه السلام که بهتره وقتی داری لباس احرام میپوشی، نیت کنی که داری لباس معصیت رو از تنت خارج میکنی و لباس عافیت و بندگی خدا میپوشی.
لباس احرام رو پوشیدیم و رفتیم به سمت مسجد شجره. لحظات شیرینی بود که لبیک گفتیم و 24 چیز بر ما حرام شد تا اینکه اعمال عمره مفرده تموم بشه. با شور و شوق خاصی راه افتادیم به سمت مکه با اینکه دلمون برای مدینه هر لحظه تنگتر میشد.
به سمت مکه در حال حرکت بودیم. من و احمد قرار گذاشتیم که مثل بقیه نخوابیم و حالا که این چند ساعت رو مُحرم هستیم و مَحرم خدا هم شدیم، بیدار بمونیم و مثل بقیه روزهای سفر سعی کنیم با مباحثه علمی خودمون رو به خدای خودمون نزدیکتر کنیم! داشتیم با هم صحبت میکردیم که من گفتم احمد مُحرم شدیم، غیبت نکن؛ من اومدم حرف بزنم احمد گفت مُحرم شدیم، مسخره نکن... تهمت نزن... دروغ نگو... اصلا مثل اینکه همه حرفهای ما دروغ و تهمت و مسخره کردن و غیبته! احمد یه حرفی به شوخی زد که هیچ وقت یادم نمیره و خیلی برام جالب بود: «ای بابا! اینطوری که نمیشه زندگی کرد، بگیریم بخوابیم که گناه نکنیم!» یاد اون جمله امام (ره) افتادم که: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» با خودم گفتم ای کاش همیشه میدونستیم که خدا داره میبینه تا بفهمیم چقدر گناه میکنیم.
رسیدیم به مسجدالحرام و اون لحظههای باشکوه و دوست داشتنی. همه چیز باید اونطوری باشه که خدا میخواد! دیگه در این یکی دو ساعت، شبیه بقیه زندگی مثل اینکه مسامحه در دین وجود نداره! کوچکترین خطایی رو باید همونجا جبران کنی وگرنه نمیتونی عمل بعدی رو انجام بدی!
یادمه وقتی رفتیم هتل و داشتیم لباس احرام رو عوض میکردیم، احمد باز هم به شوخی یه چیزی گفت که اون لحظهها -که هر چی خدا میگفت دوست داشتیم انجام بدیم- رو همیشه یادمون بمونه: «چقدر سخت بود! نیت کردی که لباس عافیت رو در میاری و لباس گناه رو دوباره میپوشی؟»