سلام امام من
نوشتن برای تو همانقدر سخت است که ننوشتن! نوشتن از این جهت سخت است که چه بنویسم که ذرهای لایق وجود مبارک تو باشد و ننوشتن از این جهت که به عشق تو زندهام.
میلادت که میشود انگار خودم را فراموش میکنم؛ انگار یادم میرود چقدر کمبود و کاستی دارم؛ انگار یادم میرود چقدر قصور و تقصیر دارم. گویی با یک «بالحسن الهی العفو» همه چیز نو شده -نه، از آن دسته از دیندارانی نیستم که هر رفتاری بکنم و بگویم خدا میبخشد! اما غفلت و لغزشهایم که قابل انکار نیست- میگویم نو شده چون کریمی و هر چه میخواهم نه نمیگویی و آنوقت من فکر میکنم حتما بخشیده شدهام که نه نمیشنوم:
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیدهایم ای جملهی همیشه «بفرما»تر از همه
خودم را فراموش میکنم چون در جایی که نور هست، تاریکی به چشم نمیآید. تو نور هدایتی برای تمام دوستان و دشمنانت؛ تو از هدایت دشمنان نیز دست برنداشتی چون امام باید اینگونه باشد. گفتم دوستان و دشمنان اما مگر چند نفر کنار تو، دوست واقعی تو بودند؟ چند نفر کنارت بودند که به قول امام راحل عظیم الشأنمان «صلح تحمیلی» را پذیرفتی و گفتی اگر صلح نمیکردم یک شیعه بر روی زمین باقی نمیماند. و شیعه را زنده نگه داشتی با زمینه سازی قیام حسین علیه السلام.
برخی میگویند ما شاید دوستت نباشیم اما دشمنت نیز نیستیم. یا میگویند ما شاید شیعهات نباشیم اما محب تو هستیم؛ من اینگونه جملات رو نمیپذیرم؛ مگر محب بدون عمل به خواستههای محبوب به چه دردی میخورد؟ حب ابن عباس به درد تو خورد یا حب سلیمان صرد خزاعی به درد برادرت حسین علیه السلام؟ پشیمانی سلیمان شاید عاقبت خودش را بخیر کرده باشد اما مگر امام زمانش را زنده کرد؟
امام مهربانم
محبتی کن که حب تو در دل من، خروجی رفتاری متناسب داشته باشد. اللهم اخرج حب الدنیا من قلبی...
سلام ارباب کریمم
همیشه درب خانهات به روی هر غریب و مسکین و حاجتمندی باز بود؛ گویی خانه نه، بلکه مهمانخانه بود. اما چه شد که تنهاترین سردار شدی، به بیوفایی مردمان برمیگردد. ما نمیخواهیم شبیه مردمان دوره شما باشیم، پس حتی موقع ورود به بقیع هم اجازه میگیریم: «أ أدخل یا موالیّ، أ أدخل یا اولیاءالله...» آیا داخل شوم؟ یقین دارم که تو کریمی و اذنم میدهی. همانطور که برخلاف مردمان زمانت، یقین دارم که «اشهد انکم قد بلغتم و نصحتم و صبرتم فی ذات الله» گواهی دهم که شما بخوبی تبلیغ و خیرخواهی کردید و در امر خدا شکیبایی نمودید. تو را «معز المؤمنین» میدانم و میدانم که اگر صلح کردی به این دلیل بود که در صورت جنگ «یک شیعه بر روی زمین باقی نمیماند.» چه جهادی بالاتر از این که صبر و سکوت و صلح کنی به دلیل نامردی و بیبصیرتی امتت اما همان امت «مذل المؤمنین» ات بخوانند. «و انکم دعوتم فلم تجابوا، و امرتم فلم تطاعوا» به راستی شما مردم را به خدا دعوت کردید ولی اجابت نکردند و دستور دادید ولی اطاعت نکردند...
آقای من!
هر چند زمانی که به جدت زخم زبان میزدند، به دنیا نیامده بودی اما در سکوت 25 ساله پدرت، در کنارش بودی و صبوری را جرعه جرعه نوشیدی تا کاری کنی که صبر در برابر تو صبرش را از دست دهد. صبر و صلح تو بود که قیام حسین را بنا کرد و اولین جوانه «زنده ماندن شیعه» 72 پروانه بود که گرد شمع اباعبدالله سوختند و امروز 20 میلیون زائر اربعینی دارد. آن روز صلح کردی تا شیعه زنده بماند و امروز با عنایت خداوند شیعه در حال تمدن سازی نوین اسلامی است...
اگر هیچوقت از تو احساس دوری نکردم، به این خاطر است که هر چه از تو دور میشوم، بیشتر به سمت من میآیی. من چیزی جز روسیاهی و جفا ندارم اما تو مثل همیشه کریمی و باوفا.
یادت هست میگفتم
ارباب من ز نوکر خود دل بریدهای خوبان مگر که دل به گدایان نمیدهند
خوب یادم هست آغوش گرم تو را در اولین دیدارم از مدینه که زندهام کردی. دیدم نه تنها دل نبریدهای که دل بَری کردهای. این بار نیز قدمی از سوی من برای نزدیک شدن به تو برداشته نمیشد اما باز هم ندا رسید «دیدن یار میسر شده جانا، تو بیا».
شرمندهام کردی از این جملات که میگفتم:
با من ای دوست جفا کن، ز وفا نیز بگو سخن تند روا دار، دعا نیز بگو
خواستم شرح کنم با تو دل خونین را جگرم بر دهان آمد که مرا نیز بگو
مرهمی گر به لب تیغ بمالی بد نیست بعدِ یک عمر «برو»، گاه «بیا» نیز بگو
دیدم تو سراسر وفایی و رحمت و بفرما!
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیدهایم ای جمله همیشه «بفرما»تر از همه
سپاس که دعوتم کردی و سپاس که زندهام کردی...
میلادت مبارک ارباب مهربانم.
دوباره سالروز عروج توست...
دوباره مرا دلتنگ خودت کردی؛ دوباره به خاطر من آوردی که سالها پیش چقدر هر روز وصال تو رو میخواستم اما حالا...
یادت هست که میگفتم:
چشمت هزار مرتبه عیسی مریم است زین نسخه در مکاتبه غیر ما کم است
دلمردهام در روزمرگیها و غفلتها؛ گوشه نگاه تو مگر اینکه مرا زنده کند.

میدانم که هم «حسنی» هستی و هم «حسینی»
خودت گفتی هم حسنی هستم و هم حسینی اما خودت هم گفتی شرایط، شرایط رقم زدن عاشورای دیگری است نه صلح امام حسن علیه السلام
تنهایت گذاشتند مدعیان...
تنها که شدی...
از «نرمش قهرمانانه» حرف زدی...
میدانم از کودکی بر واژهها دقت داشتی و داری، میدانم چه زحمتها کشیدی که به یک خطیب بلیغ تبدیل شوی...
از واژه «نرمش قهرمامانه» که دم زدی، یاد کتابی افتادم که راجع به صلح امام حسن علیه السلام ترجمه کرده بودی...
برای رسیدن به خدا نیاز به طی کردن مسیرهای دشواری است...
منتظر باش که خواص افراطی به سبط اکبر پیغمبر خاتم پس از صلح «مذل المؤمنین» گفتند...
با اینکه پیامبر (ص) فرموده بود: حسن و حسین جانشین من هستند، چه قیام کنند و چه بنشینند...
باید چشید ذرهای از درد ناشی از زخمزبانهایی که مولایم حسن علیه السلام شنید...
اما...
ما سرباز توایم
چه صلح کنی و چه قیام...
هر لحظه منتظریم که آنچه تو میخواهی را انجام دهیم حتی اگر یک روز قیام کنی و روز دیگر صلح
ما عبرت گرفتهایم از تاریخ...
میدانیم اگه صلح شود، بخاطر این است که زمان صلح است و قیام نتیجهای جز «از بین رفتن تمامی شیعیان» ندارد و اگر قیام شود، بخاطر این است که زمان قیام است و صلح نتیجهای جز «از بین رفتن تشیع» ندارد.
