از آینده بترسیم
احتمالا فیلم کودک آزاری که پسربچه زبالهگردی را داخل سطل زباله میاندازد و به همراه فیلمبردار میخندد و بعد با افتخار این فیلم را پخش میکنند، دیدهاید. گویا هر دو نفر بازداشت شدهاند و امیدوارم متناسب با وقاحت جرم با آنها برخورد شود.
این اتفاق یک روی کمعمق شدن و سطحی شدن جامعه است. این اتفاق مربوط به یک فرد نبود، این یک فرهنگ در حال رشد در جامعه ماست که در حال عادت به سرخوشی لحظهای است. فرهنگی که به جای آنکه دنبال معنی زندگی باشد، فقط روزمرگی میکند تا زندگی بگذرد و به جای آنکه فکر کند چگونه میتواند انسان بهتری باشد، دنبال مسکن موقتی است که لحظهای سرخوش باشد و برایش مهم نباشد که این سرخوشی چه بلایی بر سر دیگران و یا در آینده بر سر خودش میآورد.
نشانههای این فرهنگ را بارها و بارها دیدهایم و به راحتی از کنار آن گذشتهایم.
اینکه انسان برایمان مهم نیست و مثلا اگر در کشور دیگری چندین سال بمب و موشک بر سر کودکان بریزد، ککمان هم نمیگزد و تازه اگر برخی در حد شعار و حرف واکنشی نشان دهند، مابقی جامعه آنها را متهم میکنند به اینکه به فکر کودکان کشور خودشان نیستند! حال آنکه اینها منافی هم نیستند و اتفاقا در کنار هم هستند.
اینکه بارها دیدهایم که کودکان کار در سردترین و گرمترین روزهای سال یا در مترو و معابر شلوغ، مشغول گدایی و فروش اجناس و شیشه پاک کردن هستند و هیچوقت عزم جدی نداشتهایم که باندهای سودجو از این معضل را دستگیر کنیم. به واقع مگر گرفتن لااقل چند خردهباند آنها سختتر از دستگیری ریگی در آسمان است یا به طراحی عملیاتی پیچیدهتری از دستگیری روح الله زم نیاز است؟ اطلاع رسانی دستگیری این باندها میتواند تلنگری باشد برای جمع شدن این باندها و مایه امیدواری مردم باشد برای همیاری با دستگاههای نظارتی.
اینکه بارها دیدهایم کودکان، جوانان و حتی زنانی که زبالهگرد هستند و صدایمان به هیچ جا بلند نشده است و کم کم پذیرفتهایم که این هم لابد شغلی است! با این سکوتمان، کمی که بگذرد، احتمالا خودمان هم پسربچه زبالهگرد را درون سطل زباله هدایت کنیم! مگر نه این است که انحراف از ذرهای شروع میشود و کم کم به جایی میرسد که خودمان هم باورمان نمیشود ما چنین کاری کردهایم!
دیدهایم بارها آبروی افراد بازیچه سرخوشی دیگران شده است، دیدهایم عزت یک پدر، لگدمال سرخوشی یک طمعکار شده است و دیدهایم عفت یک مادر، قربانی هوسبازی یک صاحب قدرت و ثروت شده است. سکوت کردهایم و فقط وقتی اعتراض کردهایم که یک رسانه سیاسی دنبال همصدا بوده که رقیب خود را بنوازد یا یک سلبریتی دنبال یار بود تا شهرت خود را بیشتر کند.
کمتر پیش آمده قضیهای مثل بنیتا -همان کودک ۸ ماههای که به همراه خودرو دزدیده شده و در گرما جان داد- و همین پسربچه زبالهگرد، خارج از بازیهای سیاسی و سلبریتی، جامعه به موضوعی واکنش نشان دهد. این فرصتها را قدر بدانیم و به مقابله با این فرهنگ در حال رشد بپردازیم که آینده را برایمان وحشتناک میکند. دقت کنیم که نیتها و رفتارمان در قبال ظلمهای رفته بر جامعه و افراد مستضعف به کدام سو میرود. اگر به سمت عادی شدن ظلم است، خودمان را اصلاح کنیم و همه با هم به مقابله با ظلم بپردازیم که منشأ اصلاح جامعه، اصلاح خودمان است.