تواضع به مردم
شما بیایید نصیحت مرا گوش کنید؛ همان طوری که من به این اشخاصی که میآمدند گفتم این مطلب را ـ کراراً ـ که آقا! تا حالا دیدید شما که با زجر، با کتک، با حبس، با شکنجه، با تبعید، با اهانت، با همۀ این امور، بُردی نکردید؛ دیدید که ملت عصبانی میشود؛ نمیشود یک ملت را تا آخر زیر چکمه نگه داشت؛ این را دیدید؛ بیایید یک قدری تغییر بدهید؛ تجربه بکنید. آخر شما اشخاصی هستید که ادعای عقل میکنید، تجربه کنید، آخر یک دفعه هم آن ورق را پیش بیاورید؛ تلطف کنید به مردم؛ تواضع کنید به مردم. آقا دولت مال مردم است؛ بودجۀ مملکت از جیب مردم است؛ شما نوکر مردم هستید؛ دولتها خدمتگزار مردمند. هی لفظاً نگویید من خدمتگزار، و عملاً تو سر مردم بزنید و این اربابهای بیچارهتان را پایمال کنید. خوب، شما از بودجۀ این مملکت دارید ارتزاق میکنید؛ دارید زندگی مرفه میکنید؛ خوب، زندگی مرفه شما پیشکشتان؛ دارید زندگی میکنید، هر چه هم دلتان میخواهد، هر جوری هم دلتان میخواهد زندگی میکنید. ما اصلاً نمیتوانیم تعقل کنیم زندگی اینها را؛ شما خیال میکنید میتوانید بفهمید اینها چه جوری زندگی میکنند؟ اصلاً تعقل نمیتوانیم ما بکنیم، ما در ذهنمان وارد نشده این مطلب که یک طیاره از اینجا برود به هلند و گل بیاورد برای یک مهمانی، سیصد هزار تومان کرایۀ طیاره باشد، اینها چیزهایی است که من شنیدهام. من که خودم طیارهچی نبودم که ببینم. اینها چیزهایی است که معروف است و گفته میشود. ما تعقل نمیکنیم تعیش اینها را، اینها پیشکش شما. مگر شما از بودجۀ این مملکت، از مال این ملت، از دسترنج این کارگر، از دسترنج این زارع ارتزاق نمیکنید؟ شمایی که اینقدر دلسوزید برای این زارع، دلسوزید برای این کارگر، یک قدری از این طرفِ خودتان یک خرده بلغزد توی این بیچارهها. این زمستان گذشته، با یک میلیون تومان میشد تقریباً نجات داد این بیچارهها را. این یک میلیون تومان مثل یک قطره میمانَد نسبت به دریا. خوب یک قدری هم پخش کنید از این چیزهایی که از این ملت به دست آوردید؛ دیگر محتاج به این خرجهای سازمانهای عریض و طویل نیستید؛ آنها بروند سراغ کارهایشان؛ اینقدر تنپرور نباشند، اینقدر مفتخور نباشند، بروند یک کاری انجام بدهند؛ هی بایستم آنجا و بخورم که نمیشود. شما هم محفوظ میمانید؛ هیچ کس با شما مخالفت آن وقت نمیکند؛ دلها هم پیش شما آن وقت میآید؛ آن وقت همان طور که من اینجا نشستهام و منبر میروم و آقایان گوش میکنند و باورشان میآید، حرفهای شما را هم باورشان میآید. حالا اما هر چه بگویید، میگویند بیخود میگویند. هر چه بگویید، اگر بگویید دو دو تا چهار تاست، میگویند معلوم میشود که این مطلب بدیهی یک اشتباهی توی آن است.