۴ مطلب با کلمهی کلیدی «مدینه» ثبت شده است
لبیک یا حسن
دلم شکسته دلم را نمیخری آقا مرا به صحن بقیعت نمیبری آقا
اگرچه غرق گناهم ولی خبر دارم تو آبروی کسی را نمیبری آقا
همیشه از کَرَمت بوی مهر میآید شبیه باغ پر از گل، معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت که از تمام غزلهام بهتری آقا
در اوج بیکسیام در خیال من هستی این تویی که یارترین یار و یاوری آقا
یادته پارسال همین موقع؟ آرزوم بود که بیام پیشت. همیشه دوس داشتم بقیعت رو ببینم. چقدر دستم کوتاه بود و دلم تنگ. هنوز نمیدونم رو چه حسابی دستمو گرفتی و من رو بردی پیش خودت. هر چی بوده لطف تو بوده مثل همیشه وگرنه من که خودمو میشناسم:
گر سینهچاک دوست بدانم دلم خطاست عشق عزیز یار کجا و حدود من
چه روزهایی بود توو مدینه. چه غربتی، چه کرامتی، چه شکوهی... آره، چه شکوهی. بعضیها میگن حالا مگه چی میشه حرم نداشته باشه؟ حق با اوناست شاید. ولی اونی که یه بار بره بقیع دیگه این حرف رو نمیزنه. نمیدونم چه حسابیه، طلبههای وهابی که کنار قبر چهار امام(ع) توو بقیع با مردم بحث میکنند فقط به امام حسن توهین میکنند؛ خیلی عجیبه. اون 6 روزی که اومدم کنار مزارت به حرفای وهابیها هم به دقت گوش میکردم که متوجه بشم آیا در مورد سه امام دیگه هم حرفی میزنند؟ دیدم نه! اصلا انگار این قوم نسبت به حسن بن علی کینه دارند. آخه چرا؟ کسی که انقدر کریم بوده... خب چرا نداره که!! آدمهایی که نشانی از ولایت ندارند، لیاقت ندارند نسبت به امام حسن حب داشته باشند. اگه به حرفای اون طلبههای وهابی گوش میدی با خودت میگی ای کاش فقط حرم نداشت...
ولی بقیع که نیازی به حرم نداره:
عشاق نشستند سر راه کسی تا دست به حُسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد بالای بقیع آفتابی بزنند
چه روزی بود روز آخر . اکثر بچهها دلشون نمیخواست از مدینه بروند. با اینکه شوق زیارت کعبه بود ولی دوس داشتیم مدینه بمونیم. با تمام توهینهایی که وهابیها به ما و اعتقادات ما میکردند. دعا نخون، زیارت نامه نخون، ببند کتاب حاجی آقا، اینجا نشین، نایست، حرکت و... اصلا انگار فقط نفس کشیدن اونجا مجازه. شیعیان مدینه چی میکشن! از یه طرف چقدر خوب بود این جملهها رو میگفتند. وقتی این جملهها رو میگفتند آدم دینش کاملتر میشد؛ میدونی چرا؟ چون پرنده دین با یه بال نمیتونه پرواز کنه، هم تولی میخواد، هم تبری. این وهابیها که توهین میکردند آدم یادش میافتاد همونقدر که باید به معدن سخاوت و صبر و انسانیت حب داشته باشه، باید نسبت به دشمنان اهل بیت بغض داشته باشه.
با یاد تو که غصهشماری کنم حسن جاری ز چشم، اشک بهاری کنم حسن
تا که ر ِسَم به روضهی سبز مصیبتت سوگند بر تو، لحظهشماری کنم حسن
باید اجازه از طرف مادرت رسد تا از جگر به یاد تو زاری کنم حسن
پنجاه شب برای حسین تو سوختم تا اشک ناب بهر تو جاری کنم حسن
حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند کی میشود برای تو کاری کنم حسن
گنبد که نه، ضریح نه، تنها برای تو باید که فکر سنگ مزاری کنم حسن
تنهاترین امامی و بیکسترین کریم گریه بر آن که یاری نداری کنم حسن
نگار آشنا....
سبحان ربی همهی سجدههای من پروردگار سبز «مبرَا»تر از همه
دیدیم از تمام جهان مردهتر شدیم پس آمدیم پیش «مسیحا»تر از همه
تو زودتر به دامن زهرا نشستهای پس این تویی تو، بچهی «زهرا»تر از همه
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیدهایم ای جملهی همیشه «بفرما»تر از همه
سلام؛ چه کلمهی زیبایی... یاد 35 روز پیش میفتم که در کنار مزارت در حال وداع با مدینه بودیم. چه دعای وداع زیبایی که در تمام جملاتش سلام هست! شاید نویدبخش این است که به زودی برمیگردم و شاید...
نمیخواستم امسال چیزی بنویسم یا لااقل به عنوان پست وبلاگ مطلبی بزارم. اما:
ای که ز عشقت زنده منم، گفتی از عشقت دم نزنم، من نتوانم نتوانم نتوانم...
فکر میکنم به اینکه این یک سال گذشته با دل من چه کارها کردی. هیچ کسی نمیدونه اما خودت میدونی که:
اول تو را سرشت و انسان درست کرد دوم تو را نوشت و قرآن درست کرد
بعدا گِل اضافهیتان را افاضه کرد تا از من ِسه نقطه مسلمان درست کرد
همیشه به این فکر میکنم که چی شد امسال اومدم پیشت! شاید از اربعین شروع شد و شاید هم از عید نوروز امسال! نمیدونم چی شد که این شعر همیشه یادم میومد که:
وقت آن است به ما عشق تو را هدیه کنند ساغر از بادهی توحید به ما هدیه کنند
سحری دولت دیدار رخت دست دهد بلکه ای دوست به ما شهد لقا هدیه کنند
تحفهی عشق تو شاید به فقیران بخشند گوهری گاه سلاطین به گدا هدیه کنند
ای طبیبی که به درمان بلا شهره تویی دردمندان تو را بلکه شفا هدیه کنند
مثل اینکه این شعر زمزمه رفتنم بود و چه گذشت بر من در مدینه... اما دلبر مهربانم! من هنوز خوب نشدم، یک گوهر دیگری بر من عطا کن تا لیاقت عشق تو رو داشته باشم. اگه آدم خوبی بشم قول میدم به همه بگم تو طبیبم بودی و چه طبیب خوبی هستی...
من زندهی نسیم مسیحا دم توام آدم اگر شدم به خدا آدم ِ توام
یه کاری کن همیشه با چشمان پرستاره تو آرامش بگیرم و همیشه عاشقت بمونم. بهت میگم یه کاری کن چون اگه به خودم باشه من آبادی نمیبینم!
من قهر کردهام از همه تا دوستت شوم من منت نگاه تو صد بار میکشم
طوری درست کن که بدهکار تو شوم وان دم ببین که ناز طلبکار میکشم
ای با وفا نگاه تو آرامش من است زین رو بود که دست ز انظار میکشم
بچهها! امشب یه شب خاصه. امشب رو ساده از دست ندید که «گر گدا کاهل بُوَد تقصیر صاحبخانه چیست؟» سعی کنیم لااقل همین امشب رو بر ذکر خدا دوام داشته باشیم. اگر دست شما را گرفت و در آسمان زیبایش پرواز کردید منم دعا کنید.
من و ماهی که سرتاسر خدایی است من و ماهی که پایان جدایی است
من و مهمانی قرآن و عترت که ثقلین نبی در حق نمایی است
نمیدانم چه کس کرده دعایم که هر چه دارم از فیض دعایی است
کنم تا این که جبران گذشته وجودم طالب فیض و عطایی است
توکل بر خدا کردم که گفتند بیا امشب که عید مجتبایی است
خدا باب کَرَم را باز کرده گنه بخشی ز نو آغاز کرده
خدا تفسیر کوثر کرده امشب عجب لطفی مقدر کرده امشب
به زهرا نام مادر را عطا کرد گلی تقدیم حیدر کرده امشب
لقب بر یک زن پست و عقیمه معیّن لفظ ابتر کرده امشب
برای شرح اسم یا کریمش به دنیا لطف دیگر کرده امشب
حسن را سفره دار خانهی خود خدا تا روز محشر کرده امشب
حسن آمد، خدا معروف گردید به احسان و کرم موصوف گردید
دیدن یار میسر شده جانا ، تو بیا...
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست تا کاملش کنم سحرم را فروختم
خورشید را به قیمت دریا خریده ام در روی دوست چشم ترم را فروختم
گفتند ناله کن که مگر راه وا شود اینگونه شد که من هنرم را فروختم
در کوی عارفان خبر مرگ می خرند رد می شدم شبی خبرم را فروختم
ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این از شوق حبس بال و پرم را فروختم
کیفیت کریم چو در شعله در گرفت یا رب که گفت شعله به جان شرر گرفت
در هر رگم ز شوق تو خون می دود هنوز هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت
یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست این ذکر را پیاله می از سحر گرفت
عشاق گوییا که ز هم ارث می برند سود علی الحساب دلم را جگر گرفت
آهی که بود پشت سر ناله های من دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت
خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد دیدی که کار غوره ی ما نیز سر گرفت
از من گرفت جان و مرا جان تازه داد تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت
گفتم که کم نگیر مرا گرچه مذنبم آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت
بر روی زرد ما صدقه داد نقره ای او بُرد کرد چون عوض سیم زر گرفت
عمری دلم به بازی طفلانه می گذشت از کوچه می گذشت مرا بی خبر گرفت
رفتم که داد و قال کنم بوسه ام بداد جام عسل ببین که دهان شرر گرفت
ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت