آزمایشها نشان میدهند که اگر کسی در اثر حادثهای کور شود، آن بخش از مغز که پردازش محرکهای دیداری را به عهده داشته (قشر دیداری مغز) تاریک و بیمصرف نمیشود، بلکه به سرعت توسط مدارهای پردازش صدا مورد استفاده قرار میگیرد. حال اگر فرد خط بریل یاد بگیرد، این بخش از مغز مجددا برای پردازش اطلاعات منتقل شده از طریق لامسه، به کار گرفته میشود...
راماچاندران عصب شناس، در آزمایش بدن نوجوانی که بازوی چپش را در تصادف خودرو از دست داده بود، کشف کرد که وقتی از او میخواست چشمش را ببندد و بعد نقاط مختلفی از صورتش را لمس میکرد، بیمار تصور میکرد که بخشهایی از بازوی قطع شدهاش لمس میشود. یک بار راماچاندران نقطهای زیر بینی پسر را لمس کرد و پرسید «حس میکنی کجا را لمس میکنم؟» و او پاسخ داد «انگشت کوچک دست چپم سوزن سوزن میشود.» به وضوح، نقشه مغزی پسر در فرآیند بازسازماندهی بوده و نورونها برای کاربردهای جدید آرایش جدیدی مییافتند...
اگر چه انعطاف سیستم عصبی راهی برای فرار از جبرگرایی ژنتیک پیش رو میگذارد، روزانهای برای تفکر آزاد و اراده آزاد، با این حال جبرگرایی خاص خودش را هم به ما تحمیل میکند. با قوام گرفتن مدارهای خاصی در مغزمان از راه تکرار فعالیتهای فیزیکی یا ذهنی، فعالیتها تبدیل به عادات میشوند. بنابر اظهار دویچ، تناقض انعطاف سیستم عصبی، با تمام انعطاف ذهنیای که به ما میبخشد، در این است که میتواند ما را در «رفتارهایی صلب» قفل کند.