کاروان عمر
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۸۷، ۰۱:۴۹ ب.ظ
عمر را پایان رسید و یارم از در در نیامد قصه ام آخر شد و این غصه را آخر نیامد
جام مرگ آمد بدستم جام می هرگز ندیدم سالها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد
مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد
عاشقان روی جانان جمله بی نام و نشانند نامداران را هوای او دمی بر سر نیامد
کاروان عشق رویش صف به صف در انتظارند با که گویم آخر آن معشوق جان پرور نیامد
مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند جاهلان را این چنین عاشقکشی باور نیامد