این ضعف من به قوت خود باقی است...
جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۸۷، ۱۰:۳۵ ق.ظ
بیمار میشوم که پرستاریام کنی خود را زمین زدم که هواداریام کنی
گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق من آمدهام که رفع گرفتاریام کنی
گفتی تو سنگدل شدی، خب شدهام ولی نزد تو آمدم که قلمکاریام کنی
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟ اصلا که گفته بود فلککاریام کنی؟
نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی بر تو نیامده که دل آزاریام کنی
رو دست خوردم از همه حتی ز دست خویش کِی خواستم که کاسب بازاریام کنی؟
فردا بیا و نامهی من را به آب ده زان پیشتر که مجرم طوماریام کنی
این ضعف من به قوت خود باقی است و باز من بر همان سرم که سحر یاریام کنی
ای شه خوبان تو به فریاد رس