من ز هر سنگ، چنان آب روان میگذرم...
پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۸۸، ۰۳:۵۶ ب.ظ
هر شب از خواب چو رخسار بتان میگذرم همچو تجّار ز کالای گران میگذرم
نشکستم سر مویی دل کس را زین رو از پل روز جزا هم نگران میگذرم
عمر آنقدر ندارم که به من دل بندی من چنان خندهی آن غنچهدهان میگذرم
ضبط لب میکنم از بیم سخنهای گزاف من ز ترس ضرر از خیر دکان میگذرم
اوّل وقت بدست آر دلم را ای دوست ورنه چون وقت فضیلت به اذان میگذرم
کینهی سنگدلان را نگرفتم در دل من ز هر سنگ، چنان آب روان میگذرم
ورنه چون وقت فضیلت به اذان میگذرم
@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
خیلی زیبا بود الحق که سلیقتون در انتخاب شعر عالیه ;-)