هر شب از خواب چو رخسار بتان میگذرم همچو تجّار ز کالای گران میگذرم
نشکستم سر مویی دل کس را زین رو از پل روز جزا هم نگران میگذرم
عمر آنقدر ندارم که به من دل بندی من چنان خندهی آن غنچهدهان میگذرم
ضبط لب میکنم از بیم سخنهای گزاف من ز ترس ضرر از خیر دکان میگذرم
اوّل وقت بدست آر دلم را ای دوست ورنه چون وقت فضیلت به اذان میگذرم
کینهی سنگدلان را نگرفتم در دل من ز هر سنگ، چنان آب روان میگذرم
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
ورنه چون وقت فضیلت به اذان میگذرم
@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
خیلی زیبا بود الحق که سلیقتون در انتخاب شعر عالیه ;-)
چقدر خوب شد بعد از این همه بحث سیاسی بالاخره یه شعر هم نوشتی D:
خودمونیما سیاست هم حدی داره. توی این مدت همه رو از کار و زندگی انداخته بود.
ولی از حق نگذریم سرمون رو خوب گرم کرده بود D: D: D:
من که دو تا مطلب قبل از این هم سیاسی نزاشتم! حتما باید شعر باشه که شما بگی سیاسی نیست ;-)
من علاقه ای به سیاست ندارم, فقط در حد وظیفه شیعی بودنم انجامش میدم و یه سر سوزن هم ازش کوتاه نمیام. وگرنه هیچوقت خودم آدم سیاسی نمیشم :-)
ورنه چون وقت فضیلت به اذان میگذرم
وقت کردید سری بزنید