جریانهای سیاسی داخل کشور در ابتدای دهه ۷۰ بیشتر با عناوین «چپ» و «راست» شناخته میشدند. پس از آن، این عناوین به «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان» تغییر نام یافت. هر چند در عرف ادبیات سیاسی کشور سعی شد که این واژهها به عنوان دو حزب مقابل هم جا بیفتد، اما مقام معظم رهبری همواره به جریانهای سیاسی گوشزد میکنند که اگر تعریف درست و مناسبی از اصولگرایی و اصلاحطلبی انجام دهیم، این دو مفهوم، هرگز مقابل یکدیگر نیستند و هر کدام به نوعی میتوانند به پیشبرد مقاصد انقلاب کمک کنند.
در این یادداشت سعی داریم ابتدا به مفهوم «اصولگرایی» از منظر رهبر معظم انقلاب بپردازیم و سپس با شاخصههای اصولگرایی بیشتر آشنا شویم.
• اصول ما را هدایت میکنند، نه محدود!
«یکى از کارها، مشخص کردن اصول است. ما اصولى داریم که باید از این اصول تخطى نشود. یعنى به نام فکرپردازى و اندیشهپردازى، از اصول انحراف پیدا نشود. اصول، شاخصهاى راه صحیح و صراط مستقیم است. خطاست اگر اصول را به دیوارههائى تشبیه بکنیم که انسان از وسط این دیوارهها باید حرکت کند؛ نه، اصول شاخصند. یک راه مستقیمى وجود دارد، یک صراط مستقیمى هست که این، انسان را به هدف میرساند. این صراط مستقیم را باید شناخت، باید کشف کرد. هیچ کس در محدودهى صراط مستقیم زندانى نشده. اجبار به پیمودن صراط مستقیم در هیچ کس نیست. این اصول کسى را اجبار نمیکند، الزام نمیکند، محدود نمیکند، بلکه این اصول انسان را هدایت میکند و به او میگوید که اگر چنانچه بر طبق این اصول حرکت کردى، به آن نتیجهى مطلوب خواهى رسید؛ اگر از این اصول تخطى کردى، به هدف نخواهى رسید. آخر، اشکال بیراهه همین است. بیراهه، دو اشکال دارد: یک اشکال این است که انسان به سرمنزل مقصود نمیرسد؛ اشکال دیگر این است که وقت انسان تلف میشود؛ فرصتها از دست میرود.» [۱]
• اصولگرایی متکی بر منطق، آزادی و استقلال است
«ببینید در دنیا دولتهایى که گاهى اعتراضهایى هم به جمهورى اسلامى مىکنند، قانون اساسى دویست سیصد سالهى خود را محکم نگه داشتهاند. ارزشهاى کهنهى دویست سیصد ساله، بلکه بیشتر را محکم و دو دستى نگه مىدارند و نمىگذارند به آن خدشه وارد شود. شما دیدید در نامهاى که سال گذشته عدهاى از بهاصطلاح روشنفکران امریکا براى توجیه جنگطلبى رئیس جمهور امریکا و دار و دستهاش صادر کردند، روى ارزشهاى امریکایى تکیه کردند. این ارزشها، ارزشهاى «جورج واشنگتن» است که دویست سال از عمر آن مىگذرد. ارزشهاى امریکایى براى آنها اصل شد، که بر اساس آن ارزشها حتى جنگطلبى و استعمال بمب اتم نیز مطرح گردید. همان روزها«بوش» تهدید کرد که من چند کشور را با بمب اتم مىزنم! این کار توجیه مىگردد و جایز شمرده مىشود. روى ارزشهاى خودشان اینطور تکیه مىکنند؛ اما وقتى نوبت به ما و قانون اساسى و ارزشهاى ما مىرسد، ما مىشویم اصولگرا به معناى متحجر! اصولگرایى امریکایى مىشود مثبت؛ اما اصولگرایى اسلامى متکى به منطق و عقل و استدلال و تجربه و شوق آزادىخواهى و استقلالطلبى یک ملت مىشود یک چیز محکوم، مىشود فحش: اصولگراها! البته مدتى است تعبیر «اصولگراها» را عوض کردهاند و مىگویند «محافظهکارها»؛ غافل از اینکه در کشور ما جناحهاى مختلف همهشان اصولگرایند. البته ممکن است تعدادى تندرو در هر گوشهاى وجود داشته باشند، اما جل عناصر کشور ما که در دستگاهها هستند، اصولگرایند و همهشان به این اصل معتقدند. این اصول باید در این چشماندازها کاملا دیده و رعایت شود. ما به مرحلهاى رسیدهایم که مىتوانیم و باید این بنا را بر اساس این اصول حفظ کنیم و پیش برویم.» [۲]
«متأسفانه یک عده اصولگرایى را با تحجر اشتباه گرفته و خیال کردهاند که اصولگرایى یعنى تحجر! در حالى که اصولگرایى به معناى تحجر نیست. اصولگرایى یعنى اصول مستدل منطقى را قبول داشتن و به آنها پایبند ماندن و رفتارهاى خود را با آن اصول تطبیق کردن؛ مثل شاخصهایى که انسان را در یک جاده هدایت مىکند. «ان الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا»، این استقامت کردن، اصولگرایى است. معناى تحجر این است که از هر آنچه که بهصورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههاى استدلالى و استناد مستحکمى داشته باشد، بىدلیل و متعصبانه دفاع کردن. «اذ جعل الذین کفروا فى قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیه». «حمیت جاهلیه» گریبان کسانى را مىگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع مىکنند. اصولگرایى با این دفاع جاهلانه و حمیت متعصبانه و متحجرانه اشتباه نشود. تا گفته مىشود تحجر، ذهن بعضى به تحجر جناحهاى دینى مىرود. در حالىکه جناحهاى به اصطلاح روشنفکر و متجدد ما در تحجر دست کمى از متحجرین دینى ندارند، بلکه در مواردى بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمىرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسى که با دانشجویان و بعضى از فعالان سیاسى چپ تشکیل مىشد، اگر کسى حرفى مىزد که با مبانى مارکسیسم اندک مخالفت و مساسى داشت، استدلال لازم نبود، مىگفتند این حرف باطل و غلط است! همان که در قرآن مىگوید: «انا وجدنا ابائنا على أمة». چون این را شنیدهاند، بر آن پاى مىفشردند و براساس آن هر حرف منطقى را باطل مىکردند. تحجر در آنجا بیشتر است.
بنابراین اصولگرایى یک حرف است و تحجر یک حرف دیگر. همچنان که آزاداندیشى غیر از بىبندوبارى است. آزاداندیشى یک حرف و بىبندوبارى یک حرف دیگر است. آزاداندیشى این است که شما در حرکت به سمت سرزمینهاى ناشناختهى معارف، خودتان را آزاد کنید، بروید، نیروها و انرژیهایتان را بهکار بیندازید و حرکت کنید؛ اما معناى بىبندوبارى این است که در حرکت به سمت قلهى یک کوه، اصلا اهمیت ندهید که از کدام راه بروید. نتیجه این مىشود که از راهى مىروید و به نقطهاى مىرسید که نه راه پیش دارید و نه راه پس و فقط راه سقوط دارید! در کوهنوردى، آنهایى که اهل رفتن به ارتفاعاتند، این را کاملا تجربه کردهاند.» [۳]
ادامه دارد…
پاورقی:
[۱]- بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان سراسر کشور ۰۷/۰۷/۱۳۸۷
[۲]- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران ۱۵/۰۵/۱۳۸۲
[۳]- بیانات در دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۰۷/۱۱/۱۳۸۱
* این یادداشت برای سایت ندای انقلاب نوشته شده است.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.