زندان فرصتی شد تا ما رؤسای آینده خودمان را در همان ماههای اول حضور بشناسیم. من از نزدیک شاهد بودم که مسعود رجوی با تصمیماتی که میگرفت و روشی که پیش رو داشت، چگونه مستبدانه و دیکتاتورمآبانه تشکیلات را زیر چتر خود داشت. او به واقع آدمی انحصارطلب و تمامیتخواه بود. در زندان نگرانی من از آینده بیشتر شد که نکند این آدمها روزی در رأس امور قرار بگیرند و سرنوشت ملتی به دستشان بیفتد، آنگاه باید در تاریکی دنبال چراغی بگردیم و محمدرضا پهلوی را بجوییم.
رهبران قوم از طرفی اجازه مطالعه و تعامل اندیشه به زیردستان را نمیدادند، از طرفی هم خود حرف و مطلبی نداشتند که به آنها ارائه کنند. از این رو به خاطر این که اعضا و هواداران به بیعملی دچار نشوند، آنها را به کارهای بیثمر، سبک و تهیمغز مشغول میکردند و با ایجاد شخصیت کاذب برایشان، آنها را حسابی در خود غرق میکردند. یکی را مسئول چای، دیگری را مسئول ناخنگیر، یکی را مسئول آفتابه، دیگری را مسئول خودکار، یکی را مسئول تاید، آن دیگری را مسئول صابون، آن یکی را هم مسئول آشپزخانه و ... کرده بودند. به اندازه نفرات مسئولیت درست کرده بودند؛ این شخصیتهای کاذب چنان در جان و تن افراد رسوخ میکرد که وقتی مثلا صدا میزدند: مسئول ناخنگیر! گویی که رئیس جمهور را صدا میزنند. او ناخنگیر را در داخل جیبش میگذاشت، هر کسی به آن احتیاج داشت باید به او مراجعه میکرد و وی هم اسم متقاضی را مینوشت و بعد از نیم ساعت میرفت آن را میگرفت، بعد گزارش عملکرد خود را هم به مافوقش میداد!
واقعا وقت و زمان افراد را به این شکل میکشتند، تمام هم و غم فرد این میشد که در انتخاباتی که بود او رأی کافی برای تصدی پست ناخنگیر را به دست آورد؛ نمیدانست این مسئولیت نیست،مشغولیت است. این رویه موجب میشد بعد از مدتی افراد از درون تهی میشدند و خود را کاملا و دربست در اختیار سازمان قرار میدادند.
خاطرات عزت شاهی، صفحه 191
نویسنده: محسن کاظمی
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.