سلام... چه سال عجیبی بود که هم حس میکنم به تو نزدیکتر شدهام هم دورتر. انگار عمر انسان هر چقدر که میگذرد، پیچیدگی او هم بیشتر میشود. چند ماه از تو شاید دور شدم اما چند ماه هم به تو نزدیکتر شدم؛ شاید بعضی روزها به تو نزدیکتر شدم اما بعضی روزها از تو دورتر؛ حتی محدودتر از ماه و روز، برخی ساعات هم بود که در حال نزدیک شدن به تو دچار غفلت شدم؛ حتی محدودتر: لحظه! اما غفلت مرا خرده نگیر که:
سنگینی غمت به تغافل مرا فکند لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را
اصلا کرامتت آنقدر هست که حتی وقتی دور میشوم، تو نزدیک میشوی و احساس دوری نمیکنم. انگار نزدیکتر میآیی که دستم را بگیری و به سمت خدا ببری.
مجلسگرمکنهای حرفهای میگویند: «هر چه باشم از آن کسی که به تو ناسزا میگفت و به او کرامت کردی، بدتر نیستم» اما من چه بگویم که از او بدترم. آن کسی که ناسزا میگفت تو را نمیشناخت و تحت تأثیر تبلیغ معاویه و طمع پول او ناسزا میگفت اما من چه بگویم که تو را میشناسم و اطاعتت نمیکنم؟ من چه بگویم که همیشه کرامتت را دیدهام، فهمیدهام و نوش کردهام اما فراموش کردهام؟
ارباب مهربانم
نمیدانم درست است به تو بگویم ارباب یا نه؟ تو سید جوانان اهل بهشتی، من کجا و جوانان بهشتی کجا؟
ارباب بهشتیان
کرامتت را بیشتر به ما بنوشان که لایق وصلت شویم و این غم هجران پایان پذیرد. میشود همه ما شیعیان را لایق وصلت کنی:
من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید همه اهل جهان را حسنی خواهم کرد
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.