کارل مارکس و ماکس وبر در تأیید اینکه فرهنگ حاکم، همیشه فرهنگ مسلط است، اشتباه نکردهاند. آنان با بیان این مطلب، قطعا مدعی آن نبودهاند که فرهنگ طبقه حاکم از نوعی برتری ذاتی یا حتی از نوعی نیروی اشاعه برخوردار است که از «جوهر» خاص آن ناشی میشود و سبب میگردد که این فرهنگ «طبیعتا» بر دیگر فرهنگها تسلط یابد. به نظر مارکس و نیز ماکس وبر، قدرت نسبی رهنگهای مختلف، در رقابتی که آنها را در برابر یکدیگر قرار میدهد، مستقیما به قدرت اجتماعی نسبی گروههایی وابسته است که تکیهگاه آن فرهنگها هستند. بنابراین گفتوگو از فرهنگ «مسلط» یا فرهنگ «زیرسلطه» استفاده از انواعی از استعاره است؛ در واقع چیزی که وجود دارد گروههایی اجتماعی هستند که نسبت به یکدیگر در روابط سلطه و تابعیت قرار دارند.
در این چشم انداز، فرهنگ زیرسلطه، الزاما فرهنگ از خودبیگانه و کاملا وابسته نیست. فرهنگ زیر سلطه، فرهنگی است که در تحول خود نمیتواند فرهنگ مسلط را مورد توجه قرار ندهد (وضعیت متقابل نیز حقیقت دارد، هر چند به میزان کمتر) ولی میتواند کم و بیش در برابر تحمیل فرهنگی مسلط ایستادگی کند.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.