بیمقدار
نزدیک دو سال پیش، بساز بفروشی سراغ یکی از بستگان من آمد که خانه شما و همسایهتان را بکوبم و بسازم و ادامه ماجرا. چند هفته پیش خانه آماده شد و اثاث کشی انجام شد.
در تعطیلات چند روز پیش، همین همسایه به همراه خانوادهاش در سفر بودند که تصادف میکند و مرحوم میشود. پسر همسایه مقصر بوده و الان گریان و نالان است که من پدرم را کشتهام.
دنیا چقدر بیمقدار است. بی توضیح اضافه!
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.