سیگار، فست فود، کتاب!
الان که داشتم میومدم سرکار، اخبار ساعت ۷ صبح رادیو ایران داشت میگفت:
- سن شروع به مصرف دخانیات، از بین ۱۶ تا ۱۸ سال به سن ۱۴ سالگی رسیده. خانوادهها و مدارس حواسشون جمعتر باشه.
- حدود ۲۴ درصد آقایون سیگار میکشن و حدود ۳ درصد خانمها سیگار میکشن اما در مورد قلیان میشه ۴۰ درصد آقایون و ۲۰ درصد خانمها!
در خبر بعدی گفت:
- دانشمندان غربی اثبات کردند که مصرف فست فود به دلیل نوع چربیای که نفوذ به مغز میکنه، باعث کم شدن احساسات و عواطف انسانی و همینطور روانپریشی میشه.
--------------------------
پ.ن ۱: داشتم به این فکر میکردم که مدیران و سرمایه گذاران صنایع دخانیات یا صنایع مرتبط با فست فود، وقتی این همه خبر و برنامه و فیلم و مطلب در موردشون تولید میشه، چه حسی دارن؟ احساس خطر نمیکنند که یه وقت سرمایهشون از بین بره؟ احساس خطر نمیکنند که یه روزی مردم با هم تصمیم بگیرن که دیگه از این محصولات مضر استفاده نکنند؟
پ.ن ۲: چی میشه که مدیران این صنایع میتونن به آینده امیدوار باشند، اما صنایع فرهنگی مثل کتاب با وجود تبلیغات گسترده و سیستم آموزشی مشوق مطالعه و ... روزگار خوشی نداره؟
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
یادمه تا دوران راهنمایی تو مدرسهامون اصلا نقل این حرفها نبود. دبیرستان ولی تک و توک میشنیدیم که فلان مدرسهٔ پسرونه بچههاش ماریجوانا میکشن!
نگرانکنندهاس...
شاید هم یکی از دلایلش اینه که از بچگی دور و برمون آدم سیگاری زیاد میبینیم؛ مثلا تو کوچه خیابون. اما کتابخون دور و برمون کمه، اونهایی هم که کتاب درسی میخونن همش مینالن. فضا اصلا فضایی نیست که واسه بقیه ایجاد رغبت کنه.
یکبار تو مترو دوتا خانم کنارم ایستاده بودن و داشتن صحبت میکردن. یکیشون میگفت از نمایشگاه کتاب و بخش کودکان اشتراک خریده بود و هر هفته یکشنبهها برای دختر کوچولوش کتاب میاومد. میگفت اینکار رو کردم تا شوق داشته باشه نسبت به کتابخوندن و اینطور هم شد. هر یکشنبه منتظر بود کتابش برسه تا زودتر بخونتش. و الان هم که بزرگ شده سرش تو کتابهاست.
بهنظر من ما برای تغییر وضع موجود در درجهٔ اول به همچین پدرمادرهایی نیازمندیم. :)
همه مردم میخواهند سالم و عاری از هر سیگار
و فست فود و امثالش باشند و این رو همه مردم
تأیید میکنند.
این شرکت ها با نشان دادن اثرات ساختگی خویشان
مثلاً: آرامبخش، بعضی مردم رو به سویشون بکشند
و بعضی ها بهخاطریک سردرد میروند سراغ سیگار
و خودشون میدانند چه بلایی سرشون میآید
ولی اون کار را ادامه میدهند.
مثلاً: همین استفاده از گوشی، ضرر برای آدم داره،
ولی، بعضی ها، باهاش وبگردی و مطلب نویسی
و بازی میکنند.
در کل: مغز احساسی ما دنبال راحتترین کارهاست، پس عاشق
این چیزهاست.
ولی مغز منطقی نه، گوش دادن به حرف مغز منطقی
عالیه، ولی عمل کننده و گوش کننده به حرفش کم.
پینوشت اول را که میخواندم فکر کردم میخواهید بپرسید «احساس گناه نمیکنند» یا «عذاب وجدان نمیگیرند»؟ :)
ولی سیگار رو تبلیغ عملی می کنن.
مثلا تو دانشگاه میشه نمونه این رو دید. هیچ تبلیغی برای سیگار کشیدن رو در و دیوار دانشگاها نیست اتفاقا در نهی از سیگار پوستر هم میزنن ولی چیزی که در عمل اتفاق می افته اینه که خیلی ها از آدم ها بعد از ورود به دانشگاه سیگاری میشن.
فست فود هم که با زندگی مدرن تنیده شده و همه جوره سازگار است. هرچقدر هم از مضراتش بشنویم، سبک زندگی مان چاره دیگری باقی نمی گذارد برایمان.
حقیقتش الان داشتم اینو مینوشتم یه فکری از جلوم رد شد که اخه چطور میتونی.
نمیدونم چطور میتونم.فقط همون روندی که حس کردم ممکنه طی کنم رو گفتم.
میدونین متاسفانه قبح این کارا شکسته.قبلنا تو خونه هاشون تو حموم میکشیدن سیگارو. پشت حیاط مدرسه ما که مدرسه مخصوص شهدا هست و مدرسه سخت گیر و سطح اولی به شمار میاد بچه ها سیگار برگ میکشن.دقه کنین که اصلا قصد گفتن اینکه چقدر تراز اوله یا نه رو ندارم.سلسه مراتب افتخارات رو شما بولد کنین توذهنتون.یه اسم جالبی هم داشت اتفاقا.یادم رفت.فقط میدونم رنگش قهوه ایی بود و باریک.داشتم میگفتم...عین باکتریه.تکثیر میشه این تفکر.
سختش کجاست؟اینقدر لخت شده اینکار که توقع میره دیگه عکس العملی بهش نشون داده نشه.
داخل مدرسه خیلی کار ها میکنند.
یه زمانی سیگار کشیدن یک نوع آسیب زدن به خود بود اما امروزه روز با افزایش میل افراد برای سیگار کشیدن این دیگه آسیب زدن به خود نیست به جامعه هست