برگ جدیدی از تاریخ در حال رقم خوردن است.ظلم به این عریانی؟! انگار قرار است حجت تمام شود بر کسانی که تا به حال گول رسانهها و جنگ تبلیغاتی استکبار را میخوردند.دیگر وقتی نمانده.قرار است چه نقشی ایفا کنیم، تا در جنگ حق و باطل، جزو نجات یافتگان باشیم؟
رفته بودیم #روستا. به دخترم توضیح میدادم که وقتی بچه بودم اینجا چه شکلی بود. چقدر خانه زیبایی بود و پدربزرگم چقدر #پیله کرم ابریشم داشت. نشان میدادم که آنجا که الان چیزی نیست، انبار برنج بود و اسبها برای بردن آن به کارخانه برنجکوبی به حیاط همین خانه میآمدند. از گل و گیاه و مرغ و خروسهایی که اینجا بودند حرف زدم. و همه اینها در خانهای بود که در کمتر از 20 سال از نبودن مادربزرگ و پدربزرگ، مخروبه شده است و هیچ اثری از هیچکدام نیست.
-------
از هر چیزی در گذر زمان مراقبت نکنیم، تخریب میشود و حتی #خاطرات شیرین آن، تبدیل به حسرت. مراقب دلخوشیهامان باشیم و به راحتی از دستشان ندهیم که جبرانش سخت است.
هفت سال پیش، درجه اهمیت دهه چهارم زندگی را بالا بردم به دلایل مختلف. همانطور که پیش بینی میکردم تلاطم، آزمون و خطا، غرور و امثالهم در این دهه کمتر وجود دارد اما چیزی که فکرش را نمیکردم این بود که آزمایشها به جای نقاط سطحی، این بار در عمق و در محورهای اصلی ضعف و قوت اتفاق میافتد.
گاهی اوقات شکست برای تجربهاندوزی و پیدا کردن راه موفقیت لازم است. بعضی وقتها لازم است اتفاقاتی بیفتد تا انسان به ضعفهای درونی خود پی ببرد و تربیت شود؛ اصلا خدا برای همین به خودش «رب» گفته است و همه این صفات خداست که انسان را همیشه امیدوار نگه میدارد.
تلقی من از یک سال گذشته، با وجود همه سختیها و پرکاریها و اضطرابها و ناراحتیهایش، یک سال شیرین است. یک سالی که حس میکنم قدم «هفت از ده» این دهه را پرثمر کرده و توشه کافی برای سه قدم بعدی اندوخته. به قول دوست بزرگواری، کارگردان خداست و ما فقط نهایتا بازیگریم. کارگردانی خدا در شناخت اطرافیانم و لطف او در ایجاد محبت بین بندگانش، دوستان ناب و زلالی را نصیبم کرد که نسیم رحمت حق هستند.
تا ۴۰ سالگی اگر زنده باشم، ۱۰۹۴ روز دیگر زمان دارم. ۱۰۹۴ روزی که باید نسبت به روز قبل متفاوت و بهتر شوند؛ و چقدر خود طی کردن این مسیر دلنشین است.
همه با قالب کمیک آشنا هستیم و حتی اگر از طرفداران آن نباشیم، بالاخره مطالعه آن را تجربه کردهایم.
کمیک از آمریکا شروع شد اما ژاپنیها، گوی سبقت را از آنها ربودند و سهم قابل توجهی از بازار دنیا را به خود اختصاص دادند و امروزه «مانگا»ی ژاپنی محبوبیت زیادی دارد و بیش از ۱۲ میلیارد دلار در دنیا درآمد ایجاد میکند.اما همانطور که ژاپنیها، توانستند از آمریکاییها در این بازار پیشی بگیرند، پیشبینی میشود سهم بیشتر بازار کمیک تا چند سال آینده به کرهایها برسد.
کرهایها با «وبتون» به ویژه از سال ۲۰۱۴ به بعد توجهات را به خود جلب کردند. مانگای ژاپنی به دلایل مختلف از جمله ارزانی چاپ، بیشتر از صفحات سیاه و سفید استفاده میکرد اما وبتون کرهای، با تمرکز روی فضای دیجیتال، استفاده از مکانسیم اسکرول با هزینه پایین به راحتی صفحات رنگی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
باید ببینیم مخاطبان از شخصیتها و قوت خط داستانی در مانگای ژاپنی بیشتر خوششان میآید یا ترجیح میدهند با داستانهای کرهای اوقات فراغت خود را به سر برند.
شما تجربهای از مطالعه کمیک دارید؟ تمایل دارید در این مورد بیشتر بدانید؟
اردیبهشت ماه بود. یک روز با رگبار شدید و ترافیک وحشتناک. از انتشارات تا هتلی که پروفسور مولانا اقامت داشتند، به جای ۲۰ دقیقه، ۱۴۰ دقیقه در ترافیک ماندم! وقتی به لابی هتل رسیدم، از دکتر شمشیری -که زحمت هماهنگی دیدار را کشیده بودند- و پروفسور عذرخواهی کردم.
از دغدغهها و توقعاتشان از انتشارات گفتند. از کتابهایشان در انتشارات و سرنوشت آنها پرسیدند. نیمه دوم دهه هشتاد بسیاری از کتب ایشان را خوانده بودم اما این کتابها در سال ۹۱ و ۹۲ در علمی و فرهنگی منتشر شده بود و نخوانده بودم.
گزارش کتاب را دادم که یکی از آنها در سال ۹۱ که منتشر شده، سه چاپ فروخته است و چاپ چهارم در سال ۹۲ چاپ شده که بیش از نیمی از آن در انبار موجود است. کتاب دیگر هم که دوره ۴ جلدی بوده، با شمارگان ۲ هزار نسخه در سال ۹۲ چاپ شده که در همان سال ۹۲ تمام شده ولی تجدید چاپ نشده. برای کتب تخصصی، این میزان فروش، فروش مناسبی است و کتاب به اصطلاح خوشفروش بوده اما به یکباره از سال ۹۲ و با تغییر دولت، چاپ و توزیع آن متوقف شده است.
پرسیدند چرا تجدید چاپ نشده؟
با شرمندگی گفتم: احتمالا به دلایل سیاسی!
ناراحت شدند. خیلی زیاد ناراحت شدند. شروع کردند دردودل کردن که هر کاری کنند، من دست از امام خمینی برنمیدارم و تأسف میخورم به حال این کوتهفکرانی که همه چیز را باند و سیاسیبازی میبینند. من شخصیت علمی هستم و حرف علمی زدهام.
صحبتهایمان طولانی شد. تا حدود ساعت ۱۱ شب نشستیم و از تزهای اسلامی و شیعی برای سیاست خارجی و برای ارتباطات جهانی و برای اداره انتشارات شنیدم. از اینکه اداره انتشارات به شکل غربیها، نهایتش میشود همین وضعیت رو به زوال آمریکا. از اینکه باید روش اسلامی - ایرانی خودمان را در اداره انتشارات بیابیم و اجرا کنیم.
دعوتشان کردم به انتشارات. با آغوش باز پذیرفتند و در خرداد ماه افتخار داشتیم در خانه خودشان در انتشارات هم کنارشان بنشینیم و باز هم از دانش، تجربه و دغدغههای اسلامی و انقلابی ایشان بهره ببریم. امثال پروفسور مولانا با اعتبار جهانیشان و سطح دغدغهمندی انقلابیشان در کشور ما اندکند. هر چقدر هم با هر طرز فکری به آنها نقد داشته باشیم، باید قدرشان را بدانیم و وظیفهمان را در قبال آنها درست انجام دهیم.
به زودی کتاب جدیدی از ایشان با عنوان ارتباطات در طبیعت توسط انتشارات علمی و فرهنگی به بازار عرضه خواهد شد.