بیست و سوم خرداد ۸۸
محل کارم نزدیک وزارت کشور بود؛ یک خیابون پایینتر. بعدازظهر که شد اغتشاشات شروع شد. شعارهای تندی که میدادند اما کسی توجه نمیکرد. اول فقط شعار میدادند. یه ماشین که رانندهاش روحانی بود داشت از خیابان پروین اعتصامی (از خیابانهای فرعی فاطمی، نزدیک وزارت کشور) رد میشد. جلوی ماشینش رو گرفتند و روحانی را پیاده کردند و کتک زدند و شیشههای ماشینش را شکستند. از آنجا همه چی شروع شد. شعارها تندتر شد. سنگها آماده شد. اگر قیافهات به بسیجیها میخورد، یا شلوار پارچهای داشتی یا اگر خانم بودی و چادر داشتی با سنگ میزدند.
نیروی انتظامی فقط میگفت بفرمایید! بفرمایید! تجمع نکنید!
ما که از پنجرههای محل کار داشتیم این صحنهها را میدیدیم، پیش خودمان میگفتیم با گفتن بفرمایید آیا اینها میفرمایند؟!
کمی گذشت، چادر از سر یک خانم کشیدند. دیگر طاقت نیاوردیم. رفتیم برای حمایت از اون خانم. رسیدیم به خیابان که دیدیم همزمان با ما گارد ویژه آمد...
ما حرکت کردیم به سمت خونه. از میدون فاطمی نمیشد بریم، نیروی انتظامی گفت اونطرف شلوغه. اومدیم از سمت خیابون حجاب بریم به سمت میدون ولیعصر. با صحنه جالبی مواجه شدیم. حدود 20 نفر با ماسک سبز، عرض خیابان را بسته بودند و با سنگهایی که جلوی پایشان ریخته بود اجازه عبور به هیچ شخص عادیای را نمیدادند. حتما باید طرفدار آنها میشدی و با آنها در سنگ زدن به مردم همراه میشدی که به شما کاری نداشته باشند. همان سیاست بوش: «دو دسته وجود دارد: یا با ما، یا بر ما!»
از شیوه اعتراض آنها و سنگ زدن آنها به مردم فهمیدم آنها به رأی مردم معترضند نه به شمارش در آرا!
برگشتیم و مسیر پارک لاله را انتخاب کردیم! آنجا همه مشغول بازی بودند! انگار نه انگار بیرون از پارک خبری هست. انگار نه انگار که گردشگران خارجی از هتل لاله بیرون آمده بودند و در حال تماشای اغتشاشات بودند!
به بلوار کشاورز رسیدیم. هر جا چراغ قرمز بود و خودروها متوقف بودند شیشه خودروها شکسته میشد. یک خانم پیری از ما پرسید: «آنطرف هم شلوغه؟ من میخوام برم خونمون. دو ساعته گیر کردم. خدا لعنتشون کنه.»
به هر زحمتی بود به میدان ولیعصر رسیدیم و به سمت جنوب شهر رفتیم. از چهارراه ولیعصر که رد شدیم دیگر خبری نبود. دیگر همه چیز آرام بود...