پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۹۷ مطلب با نشانه «یادداشت» ثبت شده است

یادداشت

پنج سال و پنج ماه...

 
یادش بخیر؛ اوایل سال 84 بود و نزدیک انتخابات ریاست جمهوری دور نهم. بعد از آقایان معین،‌ رضایی و ولایتی نوبت به احمدی‌نژاد رسیده بود که آن زمان تقریباً ناشناخته بود. من که تهرانی بودم او را می‌شناختم ولی بقیه دوستان دانشگاه اصفهان اکثراً خیر.

یادم می‌آید آقای رضایی 53 دقیقه تأخیر داشتند؛ این همه دقیق گفتم چون مطمئن هستم. یکی از دوستان پشت تریبون، دقایق تأخیر آقای رضایی را اعلام کرد و از طرف ایشان از دانشجویان معذرت‌خواهی کرد! آقای ولایتی هم همچنین؛ همان دوست عزیز به دکتر ولایتی عرض کرد که شما در تأخیر رکوردشکنی کردید و از طرف ایشان هم از حضار عذرخواهی کرد!

آقای احمدی نژاد هم با نیم ساعت تأخیر آمد و پس از عرض سلام، بلافاصله گفت: «من نیم ساعت تأخیر داشتم، از همتون معذرت می‌خوام؛ خودمو جریمه می‌کنم، تا انتها ایستاده صحبت می‌کنم.»

...

از آن روز تا حالا حدود 5 سال و 5 ماه می‌گذرد. حرکت دیروز آقای احمدی‌نژاد در لبنان، مرا یاد همان روز انداخت... تریبون ضدگلوله...  مترجم... احمدی‌نژادِ انقلابی...

 

 
 
 
یادداشت

جعبه سیاه

خدایا!
ای کاش می‌شد هر کس بعد از مرگ یه جعبه سیاه از خودش به جا می‌گذاشت که هنگام کوچ از این دنیا، به چه چیزی فکر می‌کرد یا چه کلمه‌ای روی زبانش بود؛ برای عبرت مابقی انسان‌ها. البته با حفظ صفت ستارالعیوبی‌ات!
 
یادداشت

هفته دفاع مقدس

از هفته دفاع مقدس چه بنویسم که قلمم قاصر است و اطلاعاتم محدود. پس به این بسنده می‌کنم که یاد شهدا و تمام کسانی که در دفاع از انقلاب اسلامی متقبل زحمت شدند را زنده نگهدارم و خدا را شاکر باشم که جزء کسانی نیستم که در آن فضا زیستند و نفس کشیدند و سال‌های بعد، ذره به ذره آنقدر تغییر کردند تا پس از 20 سال دور شدن از آن فضا، تبدیل به انسان دیگری شدند.
این لینک هم بخوانید: حرفای خوب یا بد
 
یادداشت

بابی انت و امی...

دشمن نمی‌فهمد من چه می‌گویم:
فدای گریه‌های قنوط نماز عید فطر تو...

 
 
 
یادداشت

آغوش گرم

افاضه‌ای شد دل ویرانه در حریم افتاد           ره فقیر به میخانه کریم افتاد
ز بام رحمت ساقی صدای باده رسید           لب خمار به پیمانه قدیم افتاد
شمیم رایحة المجتبی وزید از غیب              مشام گمشدگان را چه خوش نسیم افتاد
دوباره بوی حسن، بوی یاس، بوی بهشت     به سوی خان کریمان ره یتیم افتاد

سلام ارباب جان؛

برای تقدیم سلام گرمی به تو، دلم به هوای گرم مردادماه مدینه خوش شده بود؛ اما نمی‌دانم چه شده بود که با دوستان از کمبود سیستم گرمایشی مدینه صحبت می‌کردیم! می‌دانم بین گناه من و این سرما، نسبت زیادی وجود دارد، اما مطمئن هستم گرمای روز آخر اقامت در مدینه، با کرامت تو نسبت بیشتری دارد؛ روز آخر مدینه… بقیع… خداحافظی یا سلام؟… آغوش یار…

 

منم که رب غفوری چنان خدا دارم                که اعتقاد مقدس به هل اتی دارم

من اعتقاد ندارم جهنمی باشم                     چرا که آب و گل از آل مجتبی دارم
من از قدیم در آغوش گرم مولایم                   که زیر پای امام کریم جا دارم
نه ناامید بمانم ز فیض رحمت حق                  نه تکیه گاه به جز دست مجتبی دارم
دلم به مُلک و مَلَک فخر می‌کند که                اَلا تمام خلق بدانید مجتبی دارم