سلام. تولدت مبارک. این سالها خیلی تلاش کردم دوستم باشی. اولین ویژگی دوست بودن و دوست داشتن، شبیه شدن و همرنگی است. من سنخیتی با تو پیدا نکردم ولی آدم لاابالی و مست غریبه هم که سلام کند، ما رسم پاسخگویی داریم. چقدر این روزها تو را کم دارم. بودنِ یک عاشقِ عاقل چقدر راهگشاست. دورم از تو، میدانم. شبیه تو نشدهام، میدانم! به اندازه کافی تلاشم را نکردهام، میدانم. انگار یاد گرفتهام که ادعاهای بزرگ کنم اما پای عمل که به میان میآید به جای عاشقِ عاقل بودن، به میل و هوس و راحتطلبی و عافیتگزینی رفتار کنم. میبینی؟ درست نقطه مقابل تو که مثل کوه بودی مقابل همه این صفات. انگار با تو بیگانهتر شدهام تا آشنا. این خاصیت دنیاست، که هر چقدر مطالبهاش کنی، به مترسکهای پوشالی دنیازده شبیهتر میشوی و از کسانی که بوی بهشت را قبل از رسیدن به بهشت استشمام میکنند دورتر! این همه بار که روی دوشم مانده، بار دنیاست. مثل اسب عصاری هر چقدر میروم همانجا هستم. ای کاش تو بودی و میشد با نورافکنهایی که روشن میکنی، راه را از چاه بشناسم. ای کاش بودی؟ مگر نیستی؟ هنوز کورم! باید چشمانم را باز کنم و ببینم؛ اینطور شاید امیدوارم باشم روزی نزد دلبرم، محبوبم!
امسال اولین سالی بود که سن شمسیام با قمریام متفاوت شد. به قمری، ۳۴ سال پیش شب ۶ محرم به دنیا آمدم و به شمسی ۳۳ سال پیش ۱۹ شهریور متولد شدم. شاید همین یک اتفاق کافی باشد که نگرانیام برای اجرای برنامههایم در دهه چهارم زندگی را افزون کند. بالاخره سه از ده سپری شده است یا چهار از ده؟ راحتطلبی همواره یکی از ویژگیهای من بوده است. بنابراین بنا را بر سه از ده گذاشتم اما برای اینکه عذاب وجدان کمتری بابت راحتطلبیام بگیرم، به خودم قول دادم کمتر راحت طلب باشم؛ به همین سادگی!
سپری شدن سه سال از ده سالی که به خودم وعده دادم مسیر را هدفمندتر و عاقلانهتر بپیمایم هم نگران کننده است. کاری نکردهام. اصلاح نشدهام. فقط حرفش را زدهام. هر چند اتفاقات زندگی به هر حال عمیقتر بود و قابل تأملتر. اشتباهات انگار بزرگتر میشوند و اثرگذارتر؛ و تغییرات عاقلانهتر و حساب شدهتر و ماندگارتر اما در مجموع آنقدرها هم بنیادین و نجاتبخش نبود؛ حتی در بعضی تصمیمات شاید بیشتر عقب افتادم.
مصادف شدن روزهای تولد شمسی و قمریام در دهه اول محرم، انگار سخن تازهای با من داشت. انگار فهمیدم بیش از اندازه به عقل (به معنی دنیایی آن) تکیه کرده بودم. انگار پای عشق را خیلی به میان نیاورده بودم، هر چند در مورد آن بسیار خوانده بودم اما در عمل.... اصلا مگر محاسبات رسیدن به هدف و تعیین مسیر انقدر عاقلانه است که سه از ده بشود یا چهار از ده؟ زهیر بن قین و حر بن یزید کجای این قضیه بودند؟ چند از چند بودند؟ و عمرو بن حجاج و حتی امثال طرمّاح چند از چند بودند؟ چه شد که به یک باره زهیر و حر به امام رسیدند و عاقبت بخیر شدند اما آن دیگران نه؟ حتما که عقل یاری میکند اما عقل به معنی دنیایی آن نه؛ عقلی که مقابل جهل باشد و همه ۷۵ لشکر خود را به همراه بیاورد: عقل اسلامی؛ که مسلمان باید عاشقِ عاقل باشد.
انسان میتواند چیزها و افراد مختلفی را دوست بدارد یا دوست ندارد یا متنفر باشد و انسانی دیگر نسبت به آن موضوع، موضعی کاملا متفاوت داشته باشد.
انسان میتواند به چیزی یا کسی عشق بورزد و آن را برای خود بخواهد و موجبات تکامل هر دو طرف را فراهم کند.
انسان میتواند به چیزی یا کسی عشق بورزد و بر هر شرایطی غلبه کند تا آن را برای خود بخواهد.
انسان میتواند به چیزی یا کسی عشق بورزد و اگر نتوانست بر شرایط غلبه کند، خود را با شرایط جدید سازگار کند.
انسان میتواند به چیزی یا کسی عشق بورزد و هیچ تلاشی برای غلبه بر شرایط نکند و فکر کند که تلاش کرده است و خود را سازگار کند.
انسان میتواند در عین عشق به چیزی، با کنار گذاشتن خودخواهی، آن چیز را برای خودش نخواهد تا موجبات تکامل هر دو طرف را فراهم کند.
همه این کارها را انسان میتواند انجام دهد و میتواند انجام ندهد.
سایر انسانها هم میتوانند قضاوتهای مختلفی در مورد رفتارهای دیگران بکنند یا نکنند.
به راستی انسان مطلوب و کامل کدام است؟ آیا انسانی که به دلیل عشق به چیزی، خود را به آب و آتش میزند تا بدستش بیاورد؟ یا انسانی که با کوچکترین شرایط محیطی، از مطلوب خود دست میکشد؟
اسلام و ادیان میخواهند انسان عاشق تربیت کنند. نمیگویم انسان بیعقل، میگویم انسانی که هم عاقل باشد و هم عاشق. نمیخواهد عاقل بیعشق تربیت کند. آنچه میخواهد، عاشق عاقل است. انسانی که حسابها را برسد، چشمهایش را باز کند، گوشهایش را باز کند، زمینهها را مطالعه کند، مقتضیات را نگاه کند، استعدادها و آمادگیها را حساب کند، موانع را حساب کند، مشکلات را حساب کند، تمام اینها را حساب کند و راه مناسب را انتخاب کند. اما این را بداند که در زندگی، از تلاش باز ایستادن وجود ندارد. این، کارِ آدم عاشق است. در او شوری و گرمایی است که نمیگذارد آرام بگیرد. آرامش انسانهای نومید، انسانهایی که ممکن است محاسبه آنها را به نومیدی بکشاند، در آنها نیست.