اربابی به همراه غلامش از کنار مسجدی عبور میکردند. غلام از ارباب رخصت خواست تا در مسجد، نماز خود را به جا آورد.
مدتی گذشت و از غلام خبری نشد. ارباب سر خود را داخل مسجد برد و گفت: «کجایی؟» غلام جواب داد: «نمیگذارد من از مسجد بیرون بیایم.»
ارباب پرسید: «چه کسی؟» و غلام جواب داد: «همان کسی که نمیگذارد تو به مسجد داخل شوی!»
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
دیگر شکی نماند که صاحب نظر شوی
صدایش را می شنوی؟
لبیک یا حسین [گل]
ان شاالله کربلا
یاعلی[گل]
قشنگ بود قاسم