زمستان روزمرگی
روزهایی در زندگی هست که نیاز به انگیزه تازه داری. انگار همه چیز روزمره میشود. انگار دلت میخواهد شرایط عوض شود؛ دلت میخواهد نو شود.
از کودکی بهار را دوست داشتم و دارم. بهار همیشه حس تازگی، حس خوب زندگی و پیشرفت دارد. نمیدانم چون شاید همیشه از رنگ سبز خوشم میآمد و هوای معتدل. نه گرمای تابستان مطبوع دلم بود نه سرمای زمستان. به همین خاطر بعد از بهار، کمی از پاییز خوشم میآمد اما پاییز هم دیگر چنگی به دل نمیزند.
این زمستان لعنتی تازه شروع شده است. تا کی باید منتظر بهار ماند؟
آخر انتظار بهار هم فقط نشستن و نگاه کردن نیست. باید قدم برداشت یکی یکی صفحههای تقویم را تا به بهار رسید. باید خانه تکانی کرد خانه دل را تا بهار وارد دلت شود. بسم الله...
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
دقیقا امروز هم داشتم به این فکر میکردم که چندجای زندگیم رو باید فراموش کنم و دوباره از نو روزهارو بسازم...
خیلی خوب بود, ممنون :)