کلاغ تنبل
معمولا کل زمان حضورم در مترو با مطالعه میگذره، اما استفاده از تاکسی کمی مطالعه رو سخت میکنه؛ به چند دلیل: هم معمولا مسیر کوتاهتره، هم صدای بلند رادیو که در اغلب تاکسیها روشنه مانع میشه و هم تکانها و پیچهای گاه و بیگاه، بحث و تحلیل سیاسی اجتماعی که بماند.
امروز صبح وقتی خیابان ولیعصر را با تاکسی طی میکردم، مطالعه را کنار گذاشتم و پشت چراغ قرمز حواسم به کلاغی جلب شد که به سمت آسمان نگاه میکرد اما روی نردهها یکی یکی میپرید و پیش میرفت. در دلم خندیدم که این کلاغ که بال دارد و توانایی پرواز، چرا یکی یکی نردهها را به این سختی میرود؟ اصلا چرا جای بهتر و محکمتر و مناسبتری نمینشیند که پا یا چنگالش کمتر اذیت شود؟
دیدم قبل از کلاغ باید به خودم بخندم. خدا این همه ظرفیت و توانایی و قابلیت در اختیار انسان گذاشته است تا بتواند با اراده خود به هر کجا میخواهد برسد. به انسان هم یادآوری کرده که همه طبیعت را برای تو خلق کردم و میتوانی از همه چیز استفاده درست کنی، اما آرزوی درازمدت ما نهایتش به همین دنیا ختم میشود. چقدر سست بنیادم و چقدر تنبلم که از فرصت عمر برای راه رفتن به کمتر از نرده هم راضی شدهام.
------------
پ.ن 1: الان داشتم فکر میکردم شاید همین فکر کوتاه امروز من باعث شد که کلاس درس امروز در دانشگاه سوره در مورد «خلاقیت و نوآوری» را بیشتر متمرکز کنم بر ارادهمان برای ایجاد خلاقیت.
پ.ن 2: اینجا را هم بخوانید.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
ای کاش زودتر وبلاگتان را پیدا میکردم تا حداقل در این چند سالی که همسایه بودیم توفیق زیارتتان دست میداد! :)