پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۱۹۹ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

یادداشت شخصی

دلبر سبز

به گردپای من امروز لشگری نرسد                         به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد

سوار مرکب عشقم رکاب یعنی چه                        به این سوار ِ پیاده تکاوری نرسد

دوباره سالروز عروج معشوقم به سمت معشوقش شد. خیلی حرف‌ها دارم که نمی‌زنم چون گفتنی نیست، فقط یه حرف:

 ارباب جان،

این چند وقت هر حرفی می‌شنیدم و هر مطلبی در وبلاگ‌های دیگه می‌خوندم همه از معشوقشون شکایت داشتند. همه از جفا و بی‌وفایی دلبرشون غمگین بودند. انقدر از این حرفا شنیدم که نزدیک بود روی منم تأثیر بزاره. یادته اربعین وقتی پرچم گنبد حضرت عباس (ع) رو آورده بودند هیئت و بچه‌ها اونطوری باهاش عشقبازی می‌کردند چقدر دلم گرفت؟ اون شب گفتم:

چشمت هزار مرتبه عیسی مریم است                     زین نسخه در مکاتبه‌ی غیر ما کم است

اشک مرا به رونق خود دست کم نگیر                       بیت العتیق هر چه که دارد ز زمزم است

دل تنگ و دست تنگ و دهان تو نیز تنگ                     اینجا بساط کشتن عاشق فراهم است

انصاف ده چقدر مرا سر دوانده‌ای                              یک بوسه چیست کین همه زحمت فراهم است

اما خیلی زود دوباره دستمو گرفتی، نه اینکه کرامت‌ها و بزرگواری‌های قبلی‌ات رو یادآوری کرده باشی، نه، باز هم لطف کردی و چیزهای جدیدی بهم عطا کردی. بعضی موقع‌ها انقدر مهربونی می‌کنی که فکر می‌کنم تو عاشق منی! به نظرم در عشق هم همین درسته، عشق باید به عاشق عزت بده، نه اینکه اونو خوار و رسوا کنه.

دَم تو گر نبُوَد آدمی نمی‌مانَد                               نه آدمی که ملک هم دَمی نمی‌ماند

نیازمند، دو عالم به یک اشاره‌ی توست                 اگر تو ناز کنی عالمی نمی‌ماند

هزار بار شهادت دهد قبیله‌ی دل                          اگر تو جود کنی حاتمی نمی‌ماند

بعضی موقع‌ها فکر می‌کنم با این اشتباهات من و با اینکه خیلی وقت‌ها به یادت نبودم رووم نمیشه دوباره بیام طرفت، ولی هر چی گشتم دیدم فقط می‌تونم در ِ خونه‌ی خودت رو بزنم.

مرغ دل آرا به چمن می‌زند                                 دست توسل به حسن می‌زند

غنچه به لبخند تو وا می‌شود                              خاک به لطف تو طلا می‌شود

شاید من هم به لطف تو طلا شدم و برا همیشه تونستم پیشت بمونم.

اهل عالم بدانید گدای حسنم                              نوکری خسته دل و بی سروپای حسنم

منّت غیر نباشد به خدا گردن من                          شکرُ لِلّه که محتاج عطای حسنم

 

 

یادداشت شخصی

ستار العیوب

دیدید مادر چطور محبت می‌کنه؟ وقتی یه نوزاد خودشو کثیف می‌کنه، همه از نوزاد دور میشن و فقط مادرشه که میگه: قربونت برم، کثیف کردی؟ بریم بشورمت!

این محبتی است که خدا فقط در وجود مادر گذاشته، اما خودش از اون مهربون‌تره!

میگه: بنده‌ی من! کثیف کردی؟ انقدر زود می‌شورمت که هیشکی نفهمه چیکار کردی...

 

یادداشت شخصی

غیر از تو ...

جوونه گفت: موسی میری کوه طور سلام منم برسون. بگو حاجت منم بده.

فرمود: چشم.

گفت موسی به خودش قسم اگه حاجتمو نده رسواش می کنم.

موسی خیلی ناراحت و عصبانی شد . اومد کوه طور، خطاب رسید: سلام دوست ما رو برسون. گفت حیا کردم، اخه حرف بد زد.

گفت نه بهش بگو حاجتتو دادیم اما به ما بگو چه جوری آبروی ما رو می‌بری؟

موسی اومد دید جوونه صورت رو خاک گذاشته داره زار می زنه، گفت ای جوون خدا حاجتتو داده، بگو ببینم چه جوری میخاستی آبروی خدا رو ببری؟

عرض کرد: موسی! دست راستم رو خودم قطع می‌کردم، توو دست چپم می‌گرفتم، هر چقدر طاقت داشتم‌، به مردم نشون می‌دادم‌، می‌گفتم این دست در خونه‌ی کریم رفته و خالی برگشته!

رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی           هر چند که خلق تو گوهر داشته باشد

 

یادداشت شخصی

تو و من!

من همون برهنه‌ای بودم که تو منو پوشوندی. من همون گرسنه‌ای بودم که تو منو سیر کردی. من همون گدایی بودم که با عطایت منو کمک کردی. من همون گمراهی بودم که هدایتم کردی. من همون گنهکاری هستم که با ستاریت منو پوشوندی...

من همونی هستم که محبت اهل بیت رو در دل من گذاشتی، اما چرا ... چرا حالا داری منو اینطوری امتحان می‌کنی؟ چرا منو دم در نگه داشتی؟ هی میگی سندت نرسیده، خدایا دیر میشه! اگه دستمو نگیری دیر میشه! اگه موندگاری هستم لااقل یه نویدی به من بده!

مگه وقتی تنهای تنها بودم تو منو راه ندادی؟ نه تنها منو راه دادی که توو دل خوبات هم منو جا کردی. پس چرا می‌خوای منو اینطوری امتحان کنی؟ بیچاره‌تر از من گیر نیاوردی؟ اگه به خودم باشه، من دیگه آبادی نمی‌بینم. اگه از سوزوندن این پوست و استخون چیزی بهت میرسه منو بسوزون!

همه چی از خودته، من که گفتم! شرمندتم تا قیامت، می‌پرسی برا چی؟

خدایا! بزار بهتر معرفی کنم. من همونی‌ام که در خلوتم از تو حیا نکردم! حتی در انظار مردم هم رعایت تو رو نکردم. من همون گرفتاری‌ام که دور و برم گرفتاری زیاد شده. یه رزقی ... یه رزقی بهم بده!

نمی‌دونم، آخر کار همیشه آدم هول میشه!

آی مردم، وسایلتون رو جمع کنید چند روز دیگه میخایم بریم!

دیدید که چقدر آدم هول میشه؟ نمی‌دونه چی کار کنه، چی بگه!

من همونی‌ام که برای گناه کردن پول خرج کردم اما برای تو نه! من همونی‌ام که هر کی بشارت گناه می‌داد با سرعت می‌رفتم ...

ولی خدایا... خوبی‌هات بیشتر یادم مونده تا گناهام!

آره، میدونم... هر چی تو پوشوندی من گناه کردم، ولی تا کجا؟ تا جایی که از چشمت افتادم؟ انقدر پوشوندی که فکر کردم ندیدی!!! نفهمیدم ندید گرفتی. ای خدا داره دیر میشه، یه بار دیگه مهلتم بده...

من وعده‌ی تو رو مسخره نکردم، من میدونم تو هستی و منو می‌بینی ولی غفلت کردم، هوای نفس بر من غلبه کرد. اصلا خدایا بر فرض من باهات از عمد مخالفت کردم، اما حالا چی؟ حالا که من نافرمانی کردم باید کجا برم؟ مگه کسی به غیر تو هست؟ من می‌خوام پناهنده‌ی تو بشم...

 

یادداشت شخصی

قدرت معشوق

چه زیبا قدرت خود را به رخ دوستدارانت می‌کشی!

دنیای آنان را به گونه‌ای رقم می‌زنی که بدون تو احساس تنهایی کنند و در تنهایی به یاد تو باشند!