۱۹۹ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است
دیدن یار میسر شده جانا ، تو بیا...
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست تا کاملش کنم سحرم را فروختم
خورشید را به قیمت دریا خریده ام در روی دوست چشم ترم را فروختم
گفتند ناله کن که مگر راه وا شود اینگونه شد که من هنرم را فروختم
در کوی عارفان خبر مرگ می خرند رد می شدم شبی خبرم را فروختم
ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این از شوق حبس بال و پرم را فروختم
کیفیت کریم چو در شعله در گرفت یا رب که گفت شعله به جان شرر گرفت
در هر رگم ز شوق تو خون می دود هنوز هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت
یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست این ذکر را پیاله می از سحر گرفت
عشاق گوییا که ز هم ارث می برند سود علی الحساب دلم را جگر گرفت
آهی که بود پشت سر ناله های من دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت
خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد دیدی که کار غوره ی ما نیز سر گرفت
از من گرفت جان و مرا جان تازه داد تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت
گفتم که کم نگیر مرا گرچه مذنبم آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت
بر روی زرد ما صدقه داد نقره ای او بُرد کرد چون عوض سیم زر گرفت
عمری دلم به بازی طفلانه می گذشت از کوچه می گذشت مرا بی خبر گرفت
رفتم که داد و قال کنم بوسه ام بداد جام عسل ببین که دهان شرر گرفت
ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت
بحث!
فارغ التحصیلی