هر کاری میخوایم بکنیم -حتی اگه بهش عادت کرده باشیم- اگه به دلیل و حکمت اون کار فکر کنیم اثرگذاریاش روی خودمون بیشتر میشه. اینطوری اگه عادت باعث غفلت شده باشه و از مسیر اصلی فاصله گرفته باشیم، درست میشیم و اگه در مسیر باشیم سریعتر پیشرفت میکنیم.
اگه به علمآموزی و درس مشغولیم، به خودمون مدام یادآوری کنیم چرا درس میخونیم.
اگه نماز میخونیم، هر بار به خودمون بگیم چرا نماز میخونیم.
اگه عاشقیم، با خودمون تکرار کنیم این عشق قراره ما رو به کجا برسونه.
برای اینکه خیلی از چیزایی که میخوایم و دوس داریم باشیم رو واقعا باشیم، باید تمرین کنیم تا تبدیل به اون بشیم.
همونطوری که کسی نمیتونه با گفتن هر روزه این که من وزنهبردار هستم، وزنهبردار بشه و لازمه که تمرین کنه و مدام در این زمینه پیشرفت کنه تا تبدیل به وزنهبردار بشه؛ برای اغلب صفات هم باید همچین کاری کرد.
نمیشه ما بگیم راستگو هستیم ولی تمرینی براش نکنیم؛
نمیشه بگیم خوشقول هستیم و تلاش و تمرینی براش نکنیم؛
نمیشه بگیم حتی دیندار هستیم و تمرینی برای دینداری نکنیم؛
لفظ به تنهایی مهم نیست و ایمان باید در عمل جاری بشه.
سلام. تولدت مبارک. این سالها خیلی تلاش کردم دوستم باشی. اولین ویژگی دوست بودن و دوست داشتن، شبیه شدن و همرنگی است. من سنخیتی با تو پیدا نکردم ولی آدم لاابالی و مست غریبه هم که سلام کند، ما رسم پاسخگویی داریم.
چقدر این روزها تو را کم دارم. بودنِ یک عاشقِ عاقل چقدر راهگشاست. دورم از تو، میدانم. شبیه تو نشدهام، میدانم! به اندازه کافی تلاشم را نکردهام، میدانم.
انگار یاد گرفتهام که ادعاهای بزرگ کنم اما پای عمل که به میان میآید به جای عاشقِ عاقل بودن، به میل و هوس و راحتطلبی و عافیتگزینی رفتار کنم. میبینی؟ درست نقطه مقابل تو که مثل کوه بودی مقابل همه این صفات. انگار با تو بیگانهتر شدهام تا آشنا. این خاصیت دنیاست، که هر چقدر مطالبهاش کنی، به مترسکهای پوشالی دنیازده شبیهتر میشوی و از کسانی که بوی بهشت را قبل از رسیدن به بهشت استشمام میکنند دورتر!
این همه بار که روی دوشم مانده، بار دنیاست. مثل اسب عصاری هر چقدر میروم همانجا هستم. ای کاش تو بودی و میشد با نورافکنهایی که روشن میکنی، راه را از چاه بشناسم. ای کاش بودی؟ مگر نیستی؟ هنوز کورم! باید چشمانم را باز کنم و ببینم؛ اینطور شاید امیدوارم باشم روزی نزد دلبرم، محبوبم!
تولدت مبارک شهید سیدمحمد حسینی بهشتی.
- یه نفر به شما یه چاقو امانت میده. فردا میاد امانتش رو پس بگیره؛ به نظر شما باید چاقو رو بهش پس داد یا نه؟
طبیعتا جواب بله است و امانتداری کاری پسندیده.
* یه داده و اطلاعات بهتون اضافه میشه:
- شما متوجه میشید که کسی که چاقو رو به شما داده، میخواد چاقو رو پس بگیره و با همون چاقو بره یه مظلومی رو به قتل برسونه. شما هم هیچ راهی ندارید که به مظلوم اطلاع بدید که فرار کنه. آیا باید چاقو رو پس بدید؟
طبیعتا جواب خیر است و نجات جان مظلوم مهمتر از امانتداری!
* حالا یکی از بیرون میبینه شما امانت رو پس نمیدید؛ راجع بهتون قضاوت میکنه که شما آدم معتمدی نیستید.
+ در روابط اجتماعی بعضا بیش از اینها تزاحم داریم. بعضا هفت یا هشت یا حتی بیشتر امر پسندیده و ناپسندیده کنار هم قرار میگیرن و آدم باید در لحظه تصمیم بگیره و بهترین کار رو انجام بده. باید هم دانش خودمون رو زیاد کنیم و هم خودسازی کنیم.
++ این روزها که خبرهای جعلی و تحلیلهای دروغین زیاده، هر چیزی رو به راحتی باور نکنیم.
سالروز عروج تو به سمت معشوقت دوباره آمد. خودخواهم که این روز را هم گذاشتهام برای اینکه ببینم خودم چقدر به تو نزدیک شدهام؟ یا راه و رسم عاشقی همین مراقبهها و حواسجمعیهاست؟ حواس جمع کجا بود که دیگر حتی رو ندارم بگویم:
سنگینی غمت به تغافل مرا فکند
لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را
میترسم بگویی که چقدر تغافل، چقدر غفلت، چقدر قصور، چقدر تقصیر! اما این ترس اگه برادر مرگ نباشد حتما حربه ابلیس است که میخواهد مرا از تو دور کند. مگر آدم عاشق عاقل از کریم میترسد؟ اصلا مگر ترس در حضور تو معنی دارد خداوندگار کَرَم؟
بیست و چند سال میگذرد از روزی که شنیدم عاشق شدن یعنی شبیه شدن؛ و عاشق تو شدن یعنی درد تنهایی کشیدن؟! غریبیات بر کریمیات سبقت میگیرد یا بالعکس؟ هر کدام است، میدانم که چیزی نزد من نیست. اگر به من باشد، امیدوار به هیچ آبادی و سلامتی نیستم. برای آنچه نزد توست، نویدی به من میدهی؟
ای قصرِ دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مَکُناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت