ایرانیها از قدیم، آمدن «بهار» را بهانهای قرار دادهاند که زمینههایی برای تحول و نو شدن فراهم کنند و به همراه طبیعت، «نو» شوند. «امید» بخش جداییناپذیر زندگی انسان است و انسانی که امید خود را از دست دهد، چه چیز دیگری دارد؟ در روایات آمده است که از ابلیس پرسیدند که اگر به تو اختیار میدادند فقط یک سلاح برای گمراه کردن انسانها انتخاب کنی و سایر سلاحها را از تو بگیرند، کدام را انتخاب میکردی؟ و ابلیس پاسخ داده: «ناامیدی از درگاه خدا».
پایان سال ۱۴۰۰ و پایان قرن چهاردهم شمسی نزدیک است. سال ۱۴۰۰ سال سختی بود. برای من هم مانند خیلی از شما دوستان که این متن را میخوانید سال سختی بود. چه از نظر شخصی و چه از نظر اجتماعی. اما شکرگزارم که در کنار همه این سختیها، عبرتهایی هم وجود داشت که چراغ راه آینده است.
قرآن میفرماید: وَإِنَّ لَکُمْ فِى الْأَنْعَمِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَآئِغاً لِّلشَّرِبِینَ (نحل، ۶۶). (و بی تردید برای شما در دامها عبرتی است، از درون شکم آنان از میان علفهای هضم شده و خون، شیری خالص و گوارا به شما مینوشانیم که برای نوشندگان گواراست.)
باید عبرت بگیرم و به جای آنکه فقط به خون و سرگین فکر کنم، آگاهانه ثمره خالص و گوارای این سختیها را بیابم و قدر بدانم و مسیر آینده را با این سرمایه گرانسنگ بپیمایم.
به دور از تعارفات و از ته دل، بهار را بهانه قرار دهیم و یکدیگر را حلال کنیم و دعای خیر بدرقه راه هم کنیم.
نوروز مبارک.
جایی میخوندم کسی که مال و مکنت زیادی داره، میتونه به اون تعلق نداشته باشه ولی یه دانشجوی ساده میتونه به یه کتاب تعلق داشته باشه. حب دنیا، ربطی به میزان دارایی نداره و مهم درگیر شدن و عمق تعلقه.
اما ما انسان هستیم و در همین دنیا زندگی میکنیم. گوشهگیری یا صحراگردی نه نشانه تقوی است و نه نشانه توکل. خدا رسالتی ولو کوچک رو به عهده هر انسانی گذاشته و به اندازه وسع هر فرد ازش مطالبه میکنه و اون وظیفه رو باید در سطح اجتماعهای کوچیک و بزرگ انسانی انجام بدیم.
یه وقتایی یه کارهایی در این دنیا میکنیم که احساس میکنیم همون وظیفه و رسالته. برای خودمون این رو میکنیم هدف و هر جوری شده میخوایم پاش وایستیم اما شاید اگه دقیقتر نگاه کنیم تعلقمون به دنیاست. باید از خودمون بپرسیم نکنه بخاطر لذت خودمون این چیز رو میخوایم، نکنه بخاطر خودمون این کار رو انجام میدیم و حالا یه رنگی از وظیفه و تکلیف هم روش پاشیدیم. تشخیص این خیلی سخته. شاید مثل همون قضیه تشخیص «مورچه سیاه روی سنگ سیاه در شب تاریک» میمونه.
اینجور موقعها باید چیکار کنیم؟ باید سریع از ترس حب دنیا ترکش کنیم؟ به نظرم نه! اتفاقا ثبات و طمأنینه لازمه. بررسی دقیق کنیم و به موقع تصمیم درست بگیریم اما به جوانب مختلفش فکر کنیم. باید بتونیم یه محک خوب پیدا کنیم برای سنجش تا اشتباه نکنیم. باید ببینیم ایمانمون و اعمالمون به سمت عقل حرکت میکنه میکنه یا جهل؟ و چه میزانی بهتر از قرآن؟
این ماههای اخیر پست گذاشتهام اما شاید کمتر وبلاگنویسی کرده باشم. وبلاگنویس نباید فقط رسمی و شغلی و تخصصی بنویسه؛ وبلاگنویس باید پستهای سایرین هم بخونه که فضای وبلاگستان رو از دست نده و خیلی باید و نباید دیگه.
چند ماهی بود فرصت نکردم وبلاگهای دنبالشوندهها رو بخونم. امروز تونستم تعداد ستارههای روشن وبلاگ که پستهای دنبالشوندههاست رو به ۱ برسونم! اون ۱ هم پیدا نکردم هر چه گشتم که ببینم و صفر بشه.
کمتر نظر گذاشتم اما خوندم همه رو. دیدم فقط من نبودم که وبلاگنویسی نمیکردم. خیلیها هستن که دیگه حتی پست نذاشتن. چندین نفر خداحافظی کردن از بلاگ. چندین نفر آدرس کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرامی و حتی ویرگول گذاشتن اما دیگه اینجا وبلاگ نمینویسن. خیلیهای دیگه هم که نوشتن. بین نوشتهها مثل قدیما عمق و تحلیل و حرف حساب پیدا نکردم. نه اینکه نبود. کمتر بود.
آیا دوره وبلاگها سرآمده؟ به نظرتون میشه کنار هم بود و رونق داد؟ طرح و ایدهای دارید؟
امروز صبح در مسیر نشر، داشتم خبر میخوندم. یک خبر این بود که حقوق سربازان ۳ برابر میشود و مثلا برای سربازان متاهل به ۵ میلیون تومان میرسد و خبر دیگه این بود که در کمیته تخصصی هیات مقررات زدایی مصوب شد که وزارت ارشاد مجوز کسبوکارهای فرهنگی رو حداکثر ۳۷ روزه صادر کند.
چرا این دو خبر توجه منو جلب کرد؟
من سال پیش همبنیانگذار نشر صاد شدم و این نشر رو تأسیس کردیم. قبل از اینکه از جام جم استعفا بدم، با آقای دکتر دهقانکار که هم مشاور معاونت فرهنگی وزارت ارشاد بودند و هم مدیرعامل خانه کتاب صحبت کردم و گفتم من از جام جم میخوام استعفا بدم و یه نشر جدید تأسیس کنم؛ برای مجوز به تأخیر میخوریم؟
ایشون لطف داشتن و گفتن: نه! به شما نخوایم مجوز بدیم که هم سابقه کار مرتبط دارید و هم تحصیلات مرتبط که دیگه هیچی. حتما سریع انجام میشه.
گفتم: من معافیت تحصیلی داشتم و تازه باید سربازی برم. البته حتی یک روز غیبت هم ندارم و کار خلاف قانونی نکردم؛ فقط از ظرفیت قانونی معافیت تحصیلی استفاده کردم. اما در مدارک ارشاد نوشته «کارت پایان خدمت» نه «مشخص بودن وضعیت خدمتی».
ایشون از آقای دکتر جوادی، معاون وقت فرهنگی وزیر پرسیدند و نتیجه این شد که: «مجوز نشر به اسم حقیقی من نمیشه بدند و باید مانند زمان جام جم، یه موسسه حقوقی باشه که مجوز به اون داده بشه و منم مدیر نشر بشم.»
خلاصه اینکه زمستون ۹۸ برای ثبت شرکت اقدام کردیم و اوایل اردیبهشت ۹۹ درخواست مجوز نشر برای اون شرکت دادیم. آذر ۹۹ پایان خدمت من صادر شد و سربازیام تموم شد ولی مجوز نشر همین ۳ روز پیش، یعنی ۲۰ ماه بعد از درخواست و یک سال پس از پایان خدمت به من رسید! یعنی به جای ۳۷ روز، ما نزدیک ۶۵۰ روز منتظر مجوز نشر بودیم که لااقل ۳۷۰ روز از این مدت، من پایان خدمت هم داشتم! همه این ۲۰ ماه رو نشر صاد عملا به عنوان یکی از برندهای نشر یارمند که باهاش همکاری میکردیم، کتاب منتشر کرده و حالا باید همه کتب رو به نشر صاد واقعی منتقل کنیم.
و سوال اساسی اینه که آیا کسی که کار غیرقانونی نکرده و غیبت سربازی هم نداشته، رواست فقط به جرم تحصیلات تکمیلی از راه اندازی کسب و کار فرهنگی جا بمونه؟
همانطور که متوجه شدید، من سال گذشته سرباز متاهل بودم. خبر دیگه برای همین جلب توجه کرد که من پارسال نزدیک ۳۰۰ هزار تومان حقوق میگرفتم از پادگان و این جهش از ۳۰۰ هزار تومان به ۵ میلیون تومان به نظرم برای سربازان متاهل خیلی مهم هست و شاید کمی از مشکلات اونا حل کنه. البته برام سوال شد که از آذر پارسال تا الان چند درصد افزایش پیدا کرده بود که حالا با ۳ برابر شدن، به ۵ میلیون تومان میرسه.
پنجمین سال از دهه چهارم زندگی سپری شد. امروز سی و پنج ساله شدم. دهه چهارم را دهه تثبیت، ثمردهی و عزت نفس درونی میدانستم؛ برعکس دهه سوم زندگی که دهه تلاطم، غرور و بچگی و آزمون و خطاست! نیمی از زمانی که برای جبران کاستیها در دهه چهارم گذاشتم که در چهل سالگی به نقطه قابل قبول برسم، سپری شد.
نمیدانم چیزهایی که در مورد افسردگی چهل سالگی میگویند چقدر صحت داره اما میدانم که تغییر رفتار بعد از چهل سالگی سخت است. ضعفها بسیار است اما در این یک سال گذشته، نسبت به بازههای زمانی یکساله قبل، وضعیت بهتری پیدا کردم. نه اینکه خودم کار مهمی کرده باشم و خیلی متفاوت شده باشم، نه! لطف خدا و عنایات او حالم را بهتر کرده است:
شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا
شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا
از کجا لطف خدا شامل حالم شده است
گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا
احساس آرامش بیشتری دارم. حس میکنم میدانم که خواستنیها را چگونه بیابم و نخواستنیها را با تکیه بر چه قدرتی طرد کنم.
این یک سال، سال سختی بود:
وضعیت جامعه از نظر بیماری همهگیر، اصلا وضعیت خوبی نبود. حداقل در همین یک سال، سه موج جدی کرونا را تجربه کردیم. بسیاری از انسانهای مهم و عزیز از دست رفتند. اوضاع اقتصادی بدتر از قبل شد و اوضاع فرهنگ نیز! شرایط بین المللی باز هم پیچیدهتر و سختتر شده و...
اما همه این تجربیات، باید به کمک انسان بیاید که با خودشناسی بهتر، تکلیف خود در قبال جامعه انسانی را بیابد و به خودسازی برسد. پس در سختی، ساخته شدن بیشتر میشود؛ به شرط آنکه توان مقابله با سختی را نیز داشته باشیم. آهن باید بود که با چکش و پتک و کوره، به جای خراب شدن، ساخته شد. و این چرخه ساخته شدن و سختی دیدن ادامه دارد.
آیا نیمه دوم این دهه را تجربه میکنم؟ از این حدود هزار و هشتصد روز باقیمانده این دهه، چند روز دیگر زنده هستم؟ اگه هر روزم با روز قبلم قرار باشد متفاوت باشد، آیا ۱۸۰۰ قدم برای خودم تعریف کردهام؟ اگر قرار باشد این ۱۸۰۰ قدم را تجربه نکنم، در کجا و چطور به سرای باقی میروم؟ آیا در آن قدم در صراط مستقیم هستم و عاقبت بخیر میشوم؟
میشود شما که این متن را میخوانید به جای تبریک تولد، برای عاقبت بخیری دعا کنید؟