سه شنبه جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار شد. یکی از نکات جالب جلسه این بود که رئیسجمهور چندین مصوبه ابلاغ نشده شورای عالی انقلاب فرهنگی در سالهای گذشته را ابلاغ کرد.
سیاستهای راهبردی رسانهای در شرایط بحرانهای طبیعی همچون شیوع ویروس کرونا مصوب سال ۹۹، ساماندهی برگزاری آزمونهای بینالمللی مصوب سال ۹۶، اصلاح و تکمیل ماده یک اساسنامه دانشگاه فرهنگیان مصوب سال ۹۴، تأیید عضویت معاون فرهنگی سازمان بسیج مستضعفین در شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی مصوب سال ۹۵، انتخاب نمایندگان شورای عالی انقلاب فرهنگی برای عضویت در شورای سیاستگذاری مرکز ساماندهی ترجمه و نشر معارف اسلامی و علوم انسانی مصوب سال ۹۸، سیاستها، راهبردها، وظایف و ضوابط اجرایی ترویج فرهنگ حضور، توانمندی و افتخارآفرینی جانبازان و معلولان از طریق ورزش مصوب سال ۹۶ و اصلاح و تکمیل بند ۶ ماده ۵ آییننامه تشکیل هیئت عالی جذب اعضای هیئت علمی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور مصوب سال ۹۳، از جمله این مصوبات بود که ابلاغ شد.
واقعا جای سوال است که برخی از این مصوبات که نه حساسیت سیاسی داشت و نه فکری، چرا چندین سال معطل ابلاغ بود و سوال مهمتر اینکه مصوبه یک شورا، چطور میتواند مثلا شش سال توسط رئیس شورا ابلاغ نشود؟ آیا این شورا نقش مشورتی برای رئیس قرار است داشته باشد یا خیر؟
محصولات فرهنگی و زبان برای توسعه به هم نیازمندند. برای توسعه زبان فارسی، نیازمند بین المللی شدن محصولات فرهنگی هستیم.
«لغتنامه انگلیسی آکسفورد» در بیانیهای اعلام کرد: «همگی ما بر فراز موج کرهای سوار هستیم که آن را نه تنها در فیلم، موسیقی و مد بلکه با توجه به اضافه شدن کلماتی با ریشه کرهای به نسخه جدید «لغتنامه انگلیسی آکسفورد» در زبانمان هم مشاهده میکنیم.»
* کرهایها از کلمه «hallyu» برای توصیف این پدیده، یعنی محبوبیت صنعت سرگرمی کره جنوبی در آسیا و بخش اعظمی از جهان استفاده میکنند.
** «هانبوک» (hanbok)، «بولگوگی» (bulgogi) و «کیمچی» (kimchi) از کلمات کرهای محسوب میشوند که در نسخه جدید لغتنامه آکسفورد به چاپ رسیدهاند.
پنجمین سال از دهه چهارم زندگی سپری شد. امروز سی و پنج ساله شدم. دهه چهارم را دهه تثبیت، ثمردهی و عزت نفس درونی میدانستم؛ برعکس دهه سوم زندگی که دهه تلاطم، غرور و بچگی و آزمون و خطاست! نیمی از زمانی که برای جبران کاستیها در دهه چهارم گذاشتم که در چهل سالگی به نقطه قابل قبول برسم، سپری شد.
نمیدانم چیزهایی که در مورد افسردگی چهل سالگی میگویند چقدر صحت داره اما میدانم که تغییر رفتار بعد از چهل سالگی سخت است. ضعفها بسیار است اما در این یک سال گذشته، نسبت به بازههای زمانی یکساله قبل، وضعیت بهتری پیدا کردم. نه اینکه خودم کار مهمی کرده باشم و خیلی متفاوت شده باشم، نه! لطف خدا و عنایات او حالم را بهتر کرده است:
شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا
شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا
از کجا لطف خدا شامل حالم شده است
گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا
احساس آرامش بیشتری دارم. حس میکنم میدانم که خواستنیها را چگونه بیابم و نخواستنیها را با تکیه بر چه قدرتی طرد کنم.
این یک سال، سال سختی بود:
وضعیت جامعه از نظر بیماری همهگیر، اصلا وضعیت خوبی نبود. حداقل در همین یک سال، سه موج جدی کرونا را تجربه کردیم. بسیاری از انسانهای مهم و عزیز از دست رفتند. اوضاع اقتصادی بدتر از قبل شد و اوضاع فرهنگ نیز! شرایط بین المللی باز هم پیچیدهتر و سختتر شده و...
اما همه این تجربیات، باید به کمک انسان بیاید که با خودشناسی بهتر، تکلیف خود در قبال جامعه انسانی را بیابد و به خودسازی برسد. پس در سختی، ساخته شدن بیشتر میشود؛ به شرط آنکه توان مقابله با سختی را نیز داشته باشیم. آهن باید بود که با چکش و پتک و کوره، به جای خراب شدن، ساخته شد. و این چرخه ساخته شدن و سختی دیدن ادامه دارد.
آیا نیمه دوم این دهه را تجربه میکنم؟ از این حدود هزار و هشتصد روز باقیمانده این دهه، چند روز دیگر زنده هستم؟ اگه هر روزم با روز قبلم قرار باشد متفاوت باشد، آیا ۱۸۰۰ قدم برای خودم تعریف کردهام؟ اگر قرار باشد این ۱۸۰۰ قدم را تجربه نکنم، در کجا و چطور به سرای باقی میروم؟ آیا در آن قدم در صراط مستقیم هستم و عاقبت بخیر میشوم؟
میشود شما که این متن را میخوانید به جای تبریک تولد، برای عاقبت بخیری دعا کنید؟
فطرت آدمی انگار جستجوگر است؛ میخواهد بیشتر بکاود، بیشتر کشف کند، بیشتر بشناسد، بیشتر معرفت کسب کند و بیشتر تصاحب کند.
آرزوهای کوتاه و بلندی که انسانها دارند، نشاندهنده همین فطرت است. فطرتی کمالجو که برای به کمال رسیدن همه چیز را طلب میکند. امام (ره) میفرمودند که حتی بتپرست هم در جستجوی خداست که کمال مطلق است و مسیر را اشتباه رفته است.
حالا نمیخواهم در مورد کمال مطلق بنویسم. میخواهم در مورد آرزوهایی بنویسم که بدست آوردنش را سالها مطالبه میکنیم و چون به آن میرسیم، ارزش آن در نظر ما از دست میرود.
دقت کردهاید؟ مثلا سالها تمایل دارید که فلان رشته یا فلان دانشگاه قبول شوید؛ بهمان شغل را بدست آورید؛ آن موبایل خاص یا این کنسول بازی خاص را بخرید. سالها خواستهاید که سفر سیاحتی یا حتی زیارتی بروید؛ با یک شخصیت محبوب و ارزشمند دیدار کنید و مصاحبت کنید و...
بیشتر اینها اینگونه است که وقتی به آنها میرسید و آن را برای خود میکنید، دیگر آن ارزش گذشته را ندارند. به قولی لپ تاپ محبوبتان که روزهای اول مراقب تمیزی و نظافتش هستید، پس از چند ماه قرمه سبزی هم روی آن بریزد دیگر حساس نیستید.
میدانید چرا؟ من فکر کردم میتواند به این دلیل باشد که وقتی مثلا لپ تاپ خریدید، میبینید بهتر از این هم میتوان داشت؛ پس بعد از مالکیت این لپ تاپ به بهتر از آن فکر میکنید. وقتی دانشگاهی قبول شدید، میبینید میتوان کارشناسی ارشد هم قبول شد یا دکتری. وقتی دکتر شدید، دنبال هیات علمی شدن هستید و ...
حالا کجاها این خواسته متوقف میشود؟ کجاها حتی بعد از اینکه خیالتان راحت شد آن چیز برای شماست، دلتان را نمیزند و سراغ چیزهای دیگر نمیروید؟ وقتی بهتر از آن را متصور نباشید! شاید بگویید آن چیزی که بهتر از آن وجود ندارد، فقط خداست ولی به نظرم اینطور نیست. چیزهای خاصی هستند که انسان بهتر از آنها را نمیتواند تصور کند. مثلا کسانی که این یادداشت را میخوانند و خدا به نظر رحمتش به آنها فرزند داده است، میدانند بهتر از آن را نمیتوانند تصور کنند. شاید معنای عشق هم همین باشد.
در مورد پست قبلی باید بگم که به دلیل عدم استقبال وبلاگ نویسان گرامی، این پویش رو برگزار نمیکنیم. یه کم به دلیل مشغلهها از فضای وبلاگ نویسی دور شده بودم اما فکر نمیکردم بلاگستان انقدر سرد باشه.