گفتگو با ایبنا / فرصت توسعه نشر الکترونیک
گفتگوی من با ایبنا را میتوانید از اینجا بخوانید.
گفتگوی من با ایبنا را میتوانید از اینجا بخوانید.
از نشر جام جم تازه استعفا داده بودم و مشغول راه اندازی نشر صاد بودم. جناب شرفی خبوشان، نویسنده بزرگ و مطرح کشورمان که زحمت دبیری کتب داستان و روایت نشر صاد را پذیرفته بودند، به من فرمودند که کتابی در مورد کشتار مسجد گوهرشاد خواندهاند و توجهشان را جلب کرده است. گفتند نویسنده کتاب را دعوت کردهاند تا پس از صحبت با ایشان، توافقات لازم برای انتشار کتاب حاصل شود و امر کردند که من هم در جلسه حضور داشته باشم.
نام حمید بابایی را بهعنوان نویسنده کتاب شنیدم و خلاصهای از کتاب را از زبان آقای شرفی خبوشان شنیدم. داستان برایم جذاب شد. هم به دلیل اینکه واقعه کشتار مسجد گوهرشاد به قول رهبر انقلاب حتی پس از انقلاب هم مظلوم است و هم به دلیل اینکه داستان کتاب با چند موضوع دیگر گره خورده: امام زمان (عج)، توبه، و تذکره الاولیا و البته خوشنویسی.
حمید بابایی را برای اولین بار میدیدم اما جلسه بسیار صمیمانه برگزار شد. کلی فصل مشترک داشتیم؛ علاقه به کتاب را که کنار بگذاریم، معلمی و خطاطی هم علایق مشترکمان بودند. آن روزها من درگیر معرفی خود به نظام وظیفه برای رفتن به خدمت سربازی بودم و حمید بابایی هم کتاب «پیاده» خود را معرفی کرد که کمی بیشتر از سربازی بدانم. راجع به چهل و یکم از زبان خودش شنیدم: داستان یک سرباز نظمیه رضاخان که در کشتار مسجد گوهرشاد به مردم شلیک نمیکند، اما همین که در دستگاه ظلم است تصمیم به توبه میگیرد و اتفاق عاشقانهای که در زندگیاش افتاده، این توبه را سهلتر میکند. خطاطی که مشغول نوشتن فرازهایی از تذکره الاولیای عطار است، به دلایلی همنشین این سرباز نظمیه میشود. سرباز برای درک قبولی توبهاش چهل شب در گوهرشاد میماند تا امام زمان (عج) را ببیند و خطاط هم چهل شب در گوهرشاد مانده است تا فرازها را بنویسد و بدهی پدر مرحومش را بدهد.
با خودم گفتم چه ایده جذابی اما بعضا دیدهایم که ایدههای جذاب، خوب پرداخت نمیشوند و کتاب قوی نمیشود. تایید جناب شرفی خبوشان، خیالم را راحت میکرد که یکی از بهترینهای این مرز و بوم از این کتاب تعریف کرده است. نگاهم به کتاب مثبت بود و قرار شد در فرآیندهای نشر کارهای تایید اثر و انتشار آن پیگیری شود.
حمید بابایی گفت که دو ناشر مطرح کشور نیز خواهان این کتاب هستند اما من دوستی دارم به نام امیر راعیفرد. میخواهم این کتاب را به او تقدیم کنم که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند. میخواهم تا امیر فرصت نفس کشیدن دارد، کتاب را به دستش برسانم بلکه از خوشحالی چند روزی بیشتر زندگی کند. به او قول تسریع در امور را دادم. کتاب خیلی زود منتشر شد و به دست امیر راعیفرد در زمان حیاتش رسید. خدا رحمتش کند.
نیمه شعبان سال گذشته، چهل و یکم به عنوان اولین کتاب نشر صاد منتشر شد اما قصه کتاب همینجا تمام نشد. چند ماه بعد تصمیم به تولید صوتی اثر گرفتیم. حمید بابایی گفت از وقتی مشغول نگارش داستان بودم، این کتاب را با صدای میرطاهر مظلومی مینوشتم. دوستانم در قناری با میرطاهر مظلومی صحبت کردند. خیلی سفت و سخت پاسخ داد که من بهگزین هستم و در کتاب صوتی کمکار هستم مگر اینکه کتاب خاصی باشد. کتاب را برای میرطاهر مظلومی ارسال کردیم. چندی بعد تماس گرفت و پذیرفت که کتاب را بخواند. کتاب صوتی چهل و یکم فوق العاده شد. بهتر از آن چیزی که فکرش را میکردیم. انگار میرطاهر مظلومی قبل از آنکه کتاب را تولید کند، آن را هضم کرده بود.
این کتاب در طول این حدود یک سال در مجموع نسخههای الکترونیک و صوتی و کاغذی، بیش از ۹ هزار بار خریداری شده است و همچنین به عنوان جایزه دوم رمان بزرگسال انقلاب سال ۹۹ انتخاب شده است. به نظرم هنوز این کتاب باید خوانده شود و شنیده شود. به همین دلیل پیشنهاد میکنم این روزها که به نام امام زمان (عج) گره خورده است، و فرصت تعطیلات نصفه و نیمه وجود دارد، لذت مطالعه کتاب را از دست ندهید.
نسخه کاغذی، نسخه الکترونیک، نسخه صوتی، نظرات کاربران گودریدز
الحمدالله رب العالمین
اختتامیه دومین مسابقه سالانه خودنویس هم برگزار شد و ۱۷ رمان جذاب از بین بیش از ۹۰۰ طرح داستانی حول موضوع «استقلال» به مرحله نهایی رسیدند.
امسال بر خلاف دوره اول که داستان بلند جذب کرده بودیم، طرح داستانی جذب کردیم و دست مربیان برای پرورش استعدادها بازتر شد. الحمدالله نتیجه آن را دیدیم و رمانهای درجه یکی تولید شدهاند که پیشنهاد میکنم حتما منتظر باشید و بخوانید.
پیش و بیش از همه به برادر بزرگوارم جناب آقای فلاح هاشمی خسته نباشید و خداقوت عرض میکنم که دلسوزانه همواره همراه خودنویس است. جناب آقای احسان رضایی که زحمت دبیر علمی این دوره از مسابقه را کشیدند. اساتید عزیز جناب آقایان باباخانی و خورشاهیان که زحمت داوری مرحله اول را در کنار آقای رضایی تقبل کردند و مربیان دلسوز و زحمتکش و کاردانی برای هنرجوهای گرانقدر بودند. و البته جناب آقایان شرفی خبوشان، یوسف زاده و سرکار خانم آروان که زحمت داوری نهایی این مسابقه را به عهده داشتند.
به دوستان خوبم جناب آقای مهدی ناظری، محمد عربی و سرکار خانم قدسی خان بابایی که نفرات اول تا سوم شدند هم تبریک عرض میکنم و امیدوارم هم این اثر و هم آثار بعدی بزرگواران بدرخشند و در جامعه اثرگذار باشند.
برنامههایی برای توسعه خودنویس داریم که ان شالله با حمایت همه به انجام برسد. قولهای اختتامیه دوره قبل به دلیل جابجاییهای حقوقی از نشر جام جم به نشر صاد با تأخیر همراه بود ولی به هر حال انجام دادیم. امیدوارم این بار کمتر حرف بزنیم و بیشتر عمل کنیم. حتما با اقدامات آینده خودنویس همراه باشید.
بانوچه از من دعوت کرده در چالش بلاگردون شرکت کنم. اولش فکر کردم فقط تصورمون راجع به پدر شدن یا مادر شدن هست اما وقتی پست اصلی چالش در بلاگردون رو خوندم متوجه شدم اگر واقعا پدر شدیم، باید از حسمون و فاصله تصورمون تا حس واقعیمون رو بنویسیم.
خب میدونید که من پدر شدهام: حنانه خانم و حدیثه خانم.
راجع به اینکه چه تصوری داشتم به نظرم خیلی نباید صحبت کنم. لابد شبیه همین تصوراتی که خیلی از سایرین در موردش نوشتن. تصور اینکه یه موجود دوست داشتنی هست که خیلی دوسش داریم.
چیزی که راجع به پدر شدن میخوام بگم احتمالا با احساسی که خانمها برای مادر شدن دارن متفاوته. شنیدم خانمها از بچگی احساسات مادرانه دارن تا حدودی. اما شاید بیراه نباشه اگه بگم میزان عشق و علاقهای که یه مرد با پدر شدن در خودش مییابه متفاوت با اون تصوری هست که قبلش داره. به قول معروف از اون مواردی هست که مثلا میگن «تا پدر نشی متوجه نمیشی».
شاید یه مدل دیگه جملهام رو بگم بهتر باشه؛ همه شماها پدر و مادرتون رو احتمالا خیلی دوس دارید. فکر میکنید که اونا هم احتمالا همین قدر شما رو دوس دارن یا یه کم بیشتر. ولی اصلا اینطوری نیست. محبت و عشقی که پدر و مادرتون نسبت به شما دارن، قابل مقایسه با محبتی که بچهها به پدر و مادرشون دارن نیست. جنسش، عمقش، تازگیش و همه چیش فرق داره. اگه در تعارفات و قربون صدقههای روزانه مثلا به مادرتون میگید «قربونت برم»، بدونید که پدر و مادر واقعا هر لحظه حاضرن «قربونت برن». حاضرن بدترین سختیها رو بکشن بخاطر سطحیترین راحتی شما. حاضرن جونشون رو بدند که شما مریض نشید. اینها که میگم شعار نیست. حتی در مورد دلتنگی: دلتنگی پدر و مادر نسبت به فرزند، یه دلتنگی واقعی و جدی هست نه یه دلتنگی معمولی.
جمله آخر اینکه: وقتی پدر و مادر شدید، قدر پدر و مادرتون رو بیشتر میدونید. چون تازه میفهمید که چقدر و چه مدلی دوستتون دارن.
----------------------------------
دعوت میکنم از: لاجوردی، عقل سرخ، حبه انگور، ام شهرآشوب، فیشنگار، آیفت.
دیروز در مراسم رونمایی #کتاب عزم راه نوشته #مهدی_جمشیدی که اخیرا توسط #نشر_صاد منتشر شده است از همه اندیشمندان دعوت کردم تا سنت تعلیقه نویسی یا حاشیه نویسی بر کتب و نظریه های مختلف را احیا کنیم. از #آزاداندیشی علمی با انتشار کتب حمایت خواهیم کرد. چه در موضوع #بیانیه_گام_دوم_انقلاب و چه کتاب #عزم_راه و چه سایر مباحث اندیشه فرهنگی.
این مراسم در #خبرگزاری_تسنیم برگزار شد و با پخش زنده از #رادیو_فرهنگ همراه بود.