معلوم شد جامعه ما اگر بخواهد به راستی جامعه اسلامی بماند و اسلام اصیل بر آن حکومت کند، باید فقیه در جامعه هم رهبری فقاهتی کند هم رهبری ولایتی. یعنی باید نبض حکومت در دست فقیه باشد. حالا شما بروید جار و جنجال راه بیاندازید و داد و قال کنید که نگفتیم بالاخره آخوندیسم میشود! نگفتیم بالاخره این انقلاب سر از حکومت آخوندها در میآورد! اما خوشبختانه شما مردم متدین باایمان انقلابی گول این حرفها را نمیخورید! علمای اسلام اگر در مقام ولایت، دنیاطلبی کردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتی شد، اگر اینهایی که تا قبل از ولایت فقیه با مردم خاکی و متواضع بودند حالا برای مردم قیافه گرفتند و حرکت کردند و نشست و برخاست کردند، اگر در رفت و آمدهایشان بوق و کرنا و اسکورت و پس برو پیش بیا پیدا کردند، اگر به جای اینکه در خانههایشان بنشینند کاخ نشین شدند، اگر گارد برای خود درست کردند، اگر از این کارها کردند، من اصلا میگویم اینها فقیه جامع الشرایط نیستند تا ولایت داشته باشند! اما اگر اینها در دوره ولایت فقیه، رفتارشان با مردم همان بود که قبلا بود، اگر زندگیشان همان بود که قبلا بود، اگر رفت و آمدهایشان همان بود که قبلا بود، آنوقت آخوندیسم چه معنا دارد! معنایش این است که بگوییم این انقلاب در پی آن است که قوانین اسلام و مُرّ اسلام را حاکم کند. مگر ما غیر از این میخواستیم؟ اگر آخوندیسم معنایش حاکمیت مُرّ اسلام و اسلام با شناخت فقیه و با مراقبت فقط بر اجرای اسلام است، این آخوندیسم برای ما مطلوب است. ای آخوند! گوشَت را باز کن که این آخوندیسم تو را در قانون اساسیمان وصف کردهایم. گفتهایم فقیه اسلامشناس و صاحبنظر در مسائل اسلام، عادل، باتقوا، شجاع، آگاه به مسائل زمان، مدیر و مدبر. من مسلمان از حکومت کردن چنین آخوندی استقبال میکنم.
ولایت، رهبری، روحانیت، صفحه 283
نویسنده: شهید بهشتی
سخنرانی بهمن ماه 1358 در مسجد لرزاده تهران
روزهای سخت و دشوار زندگی، روزهایی هستند که به انسان عبرت میدهند خدا بزرگتر از آن است که بتوان تصور کرد. روزهایی که وقتی انسان در آینده با حوادثی به سختی آن مواجه شد، دیگر دلش قرصتر است و قلبش مطمئنتر. سختی و راحتی، خوشی و ناراحتی زندگی ممزوج یکدیگرند و یکی از آن یکی بدست میآید. هیچ راحتیای نیست که تلاش و کوششی پشت آن نهفته نباشد و هیچ سختیای نیست که متأثر از راحتی یا مؤثر بر آن نباشد. البته زندگی یک کل است که همیشه همان زمان و حین همان کار ممکن است نتیجه آن را نبینی اما به هر حال دنیا دار مکافات است.
چقدر زیباست که فاصلههایی که در دار مکافات وجود دارد، فرصت است برای استفاده بهتر و شایستهتر؛ برای جبران گذشته و برای بهتر شدن و پیشرفت کردن.
روزهای سخت و شلوغ نسبت به روزهای بیبرنامه و خلوت، کمتر خسته کننده است. درست است جفتش لازم و ملزوم یکدیگرند و انسان با هر دو مواجه است اما آن چیزی که روح انسان را جلا میدهد «درد*» است.
پ.ن: درد به معنایی که شهید دکتر چمران در کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» از آن استفاده کرده است.
تو ای دوستدار علی، تو ای دوستدار فاطمه، و تو ای دوستدار حسنین؛ فکر مکن که دوستی تو نسبت به آنها به این است که چیزی نذرشان کنی! مثلا سفره نذرشان کنی، چلچراغ نذرشان کنی... این دوستی آنها نیست. آنها اهل این حرفها نیستند تا دوستیشان به این چیزها باشد. دوستی تو به آنها در کجا نمودار میشود؟ فقط یک جا، و آن رفتار تو، عقیده تو، اندیشه تو، فکر تو و عمل توست. هر قدر عقیده و اندیشه و عملت به اینها نزدیکتر باشد نشانه آن است که دوستی راستین صحیح آنها در تو ریشهدارتر است. محبت اهل بیت و ولایت آنها بازده و ثمرهای جز اطاعت بیشتر خدا و پرهیز بیشتر از معصیت خدا ندارد.
ولایت، رهبری، روحانیت، صفحه 63
نویسنده: شهید بهشتی
زمانی که روسها در تاریخ شانزدهم ژوئن 1963 «والنتیناتروشکووا» زن جوانی را که از هر گونه اطلاعات مربوط به خلبانی بری بود، به عنوان اولین زن فضانورد در مدار زمین قرار دادند، مطبوعات و سایر رسانهها به گونهای عکسالعمل نشان دادند که گویی این پرواز خدشهای بر تصویر فضانوردان مرد بویژه آمریکاییها وارد کرده است. روسها با این حرکت به شدت از ارج و قرب فضانوردان آمریکایی کاستند و نشان دادند که فضانوردی هیچ ربطی به هوانوردی ندارد و نیازی نیست که یک فضانورد، قبلا پروانه خلبانی اخذ کرده باشد.
به طنز میتوان گفت در چنین وضعیتی، تنها راه چارهای که برای غربیها باقی میماند و با علم به اینکه اصولا فرهنگ آنها اجازه نمیداد که زنی بر مدار کره زمین قرار بگیرد، این بود که گروهی کودک فضانورد را آموزش دهند تا از اطریق آنها فضانوردی را به عنوان یک بازی کودکانه جلوه دهند.
پرواز اولین «اسپوتینک» یعنی ماهواره اتحاد شوروی در واقع جز به سخره گرفتن روانی جهان سرمایهداری چیز دیگری نبود، آن هم به کمک یک تصویر یا شمایل تکنولوژیکی که راه مقابله با آن جز همان به فضا فرستادن کودکان، چیز دیگری نبود. وجود اولین زن فضانورد بوضوح به حرکتی عاطفی اشاره داشت و از نظر احساسی شدیدا بر غربیها تأثیر گذاشت. لذا میتوان جنگ آیکونها یا شمایلها که طی آن سعی میشود موجودیت جمعی رقبا به زیر سؤال برده شود، از مدتها پیش آغاز شده است و جوهر و عکس به جای نیروهای رزمنده و ماشینهای جنگی قد برافراشتهاند و قلم روز به روز برندهتر از شمشیر میشود.
برای درک رسانهها، صفحه 399
نویسنده: مارشال مک لوهان
این خیلی روشن است که اگر خانمی بتواند در پوشش خویشتن، نشانی از پایبندی به عفت و پاکدامنی با خودش همراه داشته باشد، نشانی است از کمال و احترام. یک وقت است که ما مسئله هرزگی زن را و لَوَندی زن را کمال میدانیم! خوب آن یک مکتب است. کدام زن بهتر است؟ آن که لوندتر است. ولی اگر نه، زنِ بهتر یعنی زنِ پاکتر، پس زنِ خودفروش، زن کامل نیست. زنی که برای خودش شخصیت قائل است زنی است که هیچ مردی جز همسرش نمیتواند به او نگاه خریدارانه بکند. اگر واقعا کمال زن این است، در این صورت، پوشیده بودن اندام و زیباییها و جاذبههای جنسی زن برای چیست؟ آیا این برای احترام به اوست یا برای تحقیر او؟ بنابراین ملاحظه میکنید دستور پوشش، برای بالا بردن احترام زن در اجتماع است و این امری طبیعی است و من به خانمهای خودمان توصیه میکنم در عین حال که پوشیده هستید، دوست دارم در خیابان گردنتان را راست بگیرید راه بروید! گردنشق راه بروید. خانمهای پوشیده! مبادا پوشیده بودن مستلزم این باشد که گردنتان را خم کنید و راه بروید! نمیگویم چشم خیره کنید و مردان و جوانان را بنگرید، میگویم «با شخصیت» راه بروید!
بنده همیشه هم به خانمم، هم به دخترم توصیه میکردهام در عین حال که باید لباستان برجستگیهای بدن را نشان ندهد، لباس برازنده آبرومند بپوشید؛ لباس خوب بپوشید نه لباس جاذبهدار؛ لباس خوب، لباس محترمانه. و بعد هم تأکید میکنم که در کوچه که راه میروید گردنشق راه بروید! معلوم باشد که شما زن مسلمان هستید؛ «العزه لله و لرسوله و للمومنین». باید عزیز باشید!
... باید عادت داشته باشیم سربلند باشیم. چه کم داریم؟! چرا احساس حقارت میکنیم؟ تأکید میکنم خانمها پوشش داشته باشند اما در خیابان با شخصیت راه بروند، با شخصیت برخورد کنند! به آقایان توصیه میکنم که در تربیت خانمها و دخترها به آنها میدان عرض اندام کردن و میدان شخصیت داشتن بدهید! بگذارید بتوانند در مجامع حرفشان را بزنند! آنچه قرآن دستور میدهد این است که «لا تخضعن بالقول» یعنی با ادا و اطوار و نازک کردن صدا صحبت نکنید! اما صحبت بکنید، سوال بکنید، حرفتان را بزنید، اظهار نظر بکنید، عقیدهتان را بگویید، در مجامعی که حتی به عنوان مجامع اسلامی تشکیل میدهید خانمها نظراتشان را بیان بکنند، حرفهایشان را بگویند. البته باید کوشش کنید مجامعتان در حد اعلای نزاهت، تنزه، طهارت و قداست باقی بماند. در این بعد خودسازی داشته باشید.
سه گونه اسلام، صفحه 63
نویسنده: شهید بهشتی