بسیاری چیزها هست که میخواستم بنویسم اما وقتش نشده. همیشه به خودم میگویم وقت نکردم بنویسم اما چه کنم که اگه صادقانه بنگرم، باید بگویم تنبلی کردم و ننوشتم! مگر نوشتن یه پست وبلاگی چقدر زمان میبرد و با همه سرشلوغیهای کاری و غیرکاری، مگر نمیتوان چند دقیقه از حضور در تلگرام کم کرد و به جای آن تولید محتوای وبلاگی کرد تا آن مطلب در حافظه وب بماند؟
راجع به موضوعات مهمی ننوشتم.
مثلا راجع به پایان قلمروی سرزمینی داعش در این روزها. بله! به همین وضوح: پایان قلمروی سرزمینی. مدافعین حرم زحمت بسیار کشیدند و خون دادند و رشادت به خرج دادند تا قلمروی سرزمینی داعش را از بین ببرند اما از این به بعد دیگر وظیفه ما اصحاب فرهنگ و رسانه است که جهاد سختتر را جدیتر بگیریم و تفکر داعشی را از بین ببریم. تفکر داعشی فقط متعلق به اعضای چند ده هزار نفره داعش نیست. تفکر داعشی میتواند حتی در خود ما هم کم و بیش وجود داشته باشد. جهاد اکبر یعنی همین!
راجع به هوای بد این روزهای سیاست داخلی ایران که یکی دیگری را گاز میگیرد و در نهایت همه مردم را!
راجع به پایان ماه صفر و آمدن ربیع دوست داشتنی با همه دلتنگیهایش که:
ربیع با تو ربیع است ای صنم ورنه بهار بر سرم آوار میشود بی تو
در مورد این روزهایم. در مورد کتابها و مطالبی که در حال مطالعهشان هستم و ...
به خودم قول داده بودم هر کتابی که خواندم را در وبلاگم معرفی کنم. اما تگ معرفی کتاب وبلاگم عدد ۴۷ را نشان میدهد و تگ کتابهای خوانده شده گودریدزم عدد ۱۷۴ را! یعنی حداقل ۱۲۷ کتاب را معرفی نکردهام. گیریم ۲۷ تا از آن کتابها نیاز به معرفی نداشتهاند یا نمیشد معرفی کرد اما بقیه کتابها چه؟ باید همه را به مرور اضافه کنم. اما برای اینکه حال و هوای بایگانی وبلاگم نامرتب نباشد، احتمالا تاریخ پستهای معرفی کتاب را به تاریخ اتمام مطالعه آن کتاب میزنم که به لطف گودریدز همهشان ذخیره شده است. چون پست قدیمی میشود برای دنبال کنندگان ستاره نمیآید و ممکن است در آرشیو هم پیدا کردنش سخت باشد. بنابراین سعی میکنم یکی دو روز به عنوان پست ثابت اول وبلاگ نگهشان دارم.
قول داده بودم که بندهای زیبا و آموزنده هر کتابی را که میخوانم در تگ نقل قول وبلاگم بیاورم. از آن هم تا حد قابل توجهی غفلت کردهام. ان شالله آن هم به مرور اضافه خواهد شد.
امروز به اتفاق همسرم سوار تاکسی بودیم که دو نفر از برادران افغانستانی هم سوار شدند. به محض اینکه سوار شدند، راننده گردنبند شبیه پلاک یکیشون رو سوژه خنده کرد و راجع به آویزی که شبیه فشنگ بود، گفت: تیر داشت میومد سمتت و اثر نکرد و آویزونش کردی؟ جوان افغانی که حدود ۲۰-۲۲ سال سن داشت با روی خوش جواب داد و گفت: بله.
راننده پرسید: مدافع حرم هستید؟ اون یکی گفت بله.
پرسید چقدر میگیرید؟ گفت ۳ میلیون.
راننده از آینه به من نگاه کرد و گفت: میبینی؟ اونوقت من باید ۱۳۰۰ درآمد داشته باشم.
گفتم: اینها جونشون رو گرفتن کف دستشون. شما حاضری با ۳ میلیون یا حتی ۱۰۰ میلیون جونت رو بگیری کف دستت؟ گفت: نه، کل تهران هم بگن مال تو ، وقتی نمیدونم برگشتی در کار هست یا نه، قبول نمیکنم. گفتم: خب چرا پس به اینها گیر میدی؟ به اون مدیرهایی اعتراض کن که ماهی ۲۰ میلیون میگیرن و هیچ کاری هم نمیکنند.
جوان افغانی گفت: پول چیه؟ یک زیارت آنجا به اندازه همه دنیا میارزه.
راننده گفت: حرم دوباره ساخته میشه، مگه خراب بشه چی میشه؟ جوان افغانی گفت: شما چرا ۸ سال جنگیدید؟ راننده گفت: آنها میخواستن خاک ما را بگیرند، ناموسمان در خطر بود.
همسرم گفت: اهل بیت پیامبر که از ناموس مهمترند. اگر دشمن خانهتان را خراب کند، میگویید دوباره میسازم؟
به مقصد رسیده بودیم و باید پیاده میشدیم. به این فکر میکردم اگر شهامت جهاد در راه عقیده نداریم، لااقل به جای زخم زبان زدن به دلیران، تشکر کنیم یا حداقل در حضور آنان سکوت کنیم. چقدر غریبند مجاهدان مدافع حرم...
اسلام دین عقیده است. چه خوش شعاری از نهضت حسینی به یادگار مانده. قف دون برأیک فی الحیاه مجاهدا ان الحیاه عقیده و جهاد. اگر به راستی زندهای، اگر مرده نیستی، اگر به راستی جانی در کالبد داری، اگر به راستی از صف حیوانات بیرون رفتهای و به صف انسانها درآمدهای، بیدار باش! عقیده داشته باش! هدفی انسانی و عالی داشته باش و بعد تا پای جان در راه عقیدهات بایست، زیرا حیات و زندگی در دو کلمه خلاصه میشود: عقیده و جهاد در راه آن. این مبنای اسلام است.
مبارزه پیروز، صفحه 45
نویسنده: شهید بهشتی
مبارزه پیروز شرایطی دارد، سننی دارد، باید آن سنن و شرایط را شناخت و در مبارزات حیاتی از آن پیروی کرد.
اول اینکه مبارزه باید هدف داشته باشد. هدفی مشخص و روشن، صریح و قاطع، مبارزه بیهدف معنی ندارد. هر مبارزهای هدفی دارد، اما گاه اتفاق میافتد که هدفها روشن نیست، مبهم است. چه بسا میبینید فردی عمری را در مبارزه گذرانده اما در پایان عمر چیزی گیر نیامده، چرا؟ چون در تمام مدت مبارزه مارپیچ حرکت کرده، خمیده حرکت کرده، کار کرده، تلاش کرده اما نه به سمت هدف معین و مشخص بلکه به یک نقطه مبهم و تاریک رو آورده، به همین جهت نیروهایش هدر رفته و به جایی نرسیده است...
شرط دوم این است که مبارز باید مرد عمل باشد، مرد کار باشد، استقامت داشته باشد و پای حرفش بایستد...
شرط سوم که بسیار مهم است و در میان مردم ما خیلی کم دیده میشود روش صحیح مبارزه است. مبارزه یک قسم و دو قسم نیست، بلکه اقسامی دارد. مبارزه فردی، مبارزه دسته جمعی، مبارزه پوشیده و پنهان، مبارزه با سلاح سرد، مبارزه با سلاح گرم، مبارزه موضعی و دور از میدان و مبارزه در میدان. هر کدام از اینها جایی دارد، وقت و زمانی دارد، روشی دارد و به اصطلاح اروپاییها تاکتیکی دارد. باید مردم مبارز به روش مبارزه آشنا باشند، مخصوصا باید به تناسب میان مبارزه و هدف فوق العاده اهمیت دهند.
مبارزه پیروز، صفحات 12 تا 15
نویسنده: شهید بهشتی
کجا هستند کسانی که خیال میکنند میتوانند بر روی زمین قدم بگذارند، 50، 70، 100 و یا سالهای بیشتری زندگی کنند و بخورند و بخوابند و زندگی را در کمال صلح و صفا و آسایش و خالی از هر نوع مبارزه به سر برند؟ چه رویایی! از این رویا بیدارشان کنید.
همان کسی که به نظر شما صبح تا ساعت 9 و 10 در منزل استراحت میکند، بعد اگر دلش خواست به دنبال کاری میرود و اگر نخواست نمیرود و اگر رفت ظهر سر وقت به منزل برمیگردد، بعدازظهر استراحتش به موقع است، در وجود همان شخص یک جنگ درونی برپاست که ما نمیبینیم. خوب در سیمای او دقت کنید؛ هرگز شادمانی و نشاط یک مرد مبارز مجاهد را در او نمیبینید. مردهای است که راه میرود و غذا میخورد. مرده و بینشاط است. در درون او یک جنگ مدام و پیکار همیشگی که به آن مأنوس شده و عادت کرده برپا است و شاید خود او هم از آن غافل است. خیال میکند از جنگ و مبارزه در امان مانده، ولی همواره با خود در جنگ و جدال است که چرا ساکت و بیحرکت نشستهام؟ چرا از دیگران عقب ماندهام؟ چرا هیچ جا از من نام و نشانی نیست؟ این زندگی بیثمر چه سودی برای من دارد؟ چرا در من نشاط و شور و حرارت نیست؟ ساعات تنآسایی را غالبا با این چون و چراها به سر میبرد. بله، زندگی بی مبارزه ممکن نیست.
ناموس مبارزه در زندگی فرد و جامعه امری اجتنابناپذیر است. در برابر این قانون این ضرورت و این جبر خارجی، جبری که قلم تقدیر بر انسان نوشته، چارهای نیست جز اینکه از انواع مختلف مبارزه، آنی را که بهتر و سودمندتر است را انتخاب کنیم. به پیکار و مبارزه تن در دهیم، اما مبارزهای شریف، مبارزهای پیروز و سودمند و مهیج. مبارزهای زنده، مبارزهای استوار در راه هدفی عالیقدر.
مبارزه پیروز، صفحه 11
نویسنده: شهید بهشتی