جریانی پیش آمده و یک مقدار، به اندازه یک گوشه، برای ما مشکل ایجاد کرده است. ولی این مشکل را با همت و حضور و همیای و همکاری شما ان شالله حل خواهیم کرد. مشکل این است که تا موقع شهادت مرحوم آیت الله استاد مطهری ما همین چیزهایی را که گفتم کاملا میتوانستیم رعایت کنیم. من با همان کیفیتی که قبلا میآمدم و میرفتم، میآمدم و میرفتم و محافظ و مراقبی هم نمیخواستم. خیلی راحت و آسان و بیریا و بدون هیچگونه قیدی و بدون هیچگونه امر اضافی آمد و شد میکردیم. در خانه ما مسلحی نبود، در کنار خانه ما مسلحی نبود، در اتاق ما مسلحی نبود، تنها میرفتیم و میآمدیم. پس از شهادت ایشان و ترور ایشان، شما امت در تشییع جنازه ایشان فریاد کشیدید که امنیت اینها باید تأمین شود! شما فریاد کشیدید و امام امر فرمود که باید از اینها مراقبت کنیم. بنده خودم را میگویم: من چیزی نیستم که بخواهند از من مراقب بکنند. ولی خوب، بالاخره فعلا اینطور که شما میگویید باید مراقبت کنند. بنابراین، در رفت و آمدهایمان دو یا سه یا چهار پاسدار با اسلحه همراه ما هستند. در خانه چند پاسدار هستند. درِ خانه را پاسدار باز میکند. این برای ما سوهان روح است. این پاسدارها چنان جوانهای خوبی هستند که من با تمام قلب آنها را دوست دارم. آنها هم نسبت به من لطف دارند. رابطه ما با آنها برادروار است. اما ما اصلا به این حرفها عادت نداشتیم. اصلا برای ما خلاف عادت است. ما یک طلبهای بودیم که راحت میآمدیم، راحت میرفتیم، آزاد میآمدیم، آزاد میرفتیم. الان اصلا آزادی ما سلب شده است. گاهی هم که بنده میخواهم در جایی زودتر پیاده شوم و با مردم باشم، این برادرها بر اساس احساس مسئولیت میگویند آقا پیاده نشوید! البته من گاهی به حرف اینها گوش نمیدهم. حتی مکرر به حرفهایشان گوش نمیدهم. پیاده میشوم، میگویم که در میان همین مردم و با همین مردم از همه جا بهتر است. ولی اینها گاهی بعدا ملامت میکنند و میگویند اگر چنین شد، اگر چنان شد!
من عرض کردم که میخواهم انشاءلله با کمک شما مسأله را حل کنیم. به آنها هم گفتهام در اولین فرصت انشاءلله این مشکل را هم حل میکنیم. ما این را نخواسته بودیم. اصلا نخواسته بودیم. از آن هم بیزار هستیم. منهای این قسمت، دیگر بقیه کارهای ما میتواند عادی و معمولی باشد. همه چیز آن معمولی باشد. این گوشه را هم باید معمولی کنیم. نمیشود که به این صورت بماند. من اصلا میترسم این مسأله ما را منحرف کند. من خوب یادم میآید وقتی خیلی جوان بودم، شاید شانزده هفده سالم بود، مدت کوتاهی بود درس طلبگی میخواندم، همکلاسیهای من از دبیرستان میآمدند با من پیرامون مسائل روز بحث میکردند. یکی از حرفهایی که آن موقع در ذهن آنها کرده بودند و میپرسیدند این بود که میگفتند حضرت علی (ع) وقتی از خانه میخواست به مسجد بیاید، میدانست که به او حمله میکنند یا نه؟ اگر میدانست یا احتمال قابل ملاحظهای میداد و قراین نشان میداد، چطور چنان بیپروا به مسجد آمد تا شهید شود و عالم اسلام علی را از دست بدهد؟! آن موقعها،در همان سن نوجوانی، من به این همسن و سالهای خودم گفتم، برای اینکه علی در آن خط حکومتی بود که پسرو پیشرو را نفی میکرد. اگر از آن خط منحرف میشد و به خط پسرو پیشرو درست کن میافتاد، میدید آرمانش قربانی شده. ولی علی ترجیح میداد خودش قربانی بشود ولی آرمانش قربانی نشود... من الان در رابطه با خودمان همین را میگویم. عرض کردم که امیدوارم به زودی بتوانیم این مسئله را تمام کنیم. اگر هم حادثهای پیش بیاید هیچطور نمیشود! ما به افتخار شهادت میرسیم، و این سعادت ماست! جامعه ما هم جای ما را پر خواهد کرد. دیگران مسئولیتهای ما را به عهده خواهند گرفت. من با تمام وجودم از این گوشه انحرافی اضطراری که الان در زندگیام و روابطم با مردم پیش آمده بیزار هستم. میدانم عدهای دیگر از برادران ما هم دچار این مشکل هستند. ولی ما تلاش میکنیم، اولا این وضع را به زودی عوض کنیم و به همان صورت عادی، به تمام معنا عادی، که با مردم و با دوست و دشمن داشتیم، برگردیم؛ و ثانیا، حالا که نمیشود این کارها را بر خلاف فرمان امام و رأی امام و نظر امت کرد، حالا که فعلا برای مدت خیلی کوتاهی که توطئههای آمریکا و شیطان بزرگ و دیگران سر راه ماست اجازه نمیدهید و اجازه نمیدهند که چنین کنیم، کوشش داریم آن را به حداقل لازم برسانیم، به طور که واقعا فقط در همان حد مراقبت امنیتی باشد نه در حد تشریفاتی. بر این نکته سخت مراقبت داریم. به همین دلیل من به برادرهای پاسدار اجازه نمیدهم در ماشین را برای من باز کنند. خودم در را باز میکنم. حتی الامکان هم نمیگذارم آنها در ماشین را ببندند، باید خودم ببندم. لااقل میگویم این جزییات را مراقبت کنیم تا این کار معنی مراقبتی و محافظی داشته باشد.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
خدا رهبری رو حفظ کنه انشالله.