یک آشنا یک بازی وبلاگی یا یک چالش وبلاگی جدید راه انداخته که تصویری از میز کار خود را منتشر کنیم. ایشون لطف کردند و اظهار داشتند که میز کارهای متفاوتی میتواند وجود داشته باشد. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و بیشتر از اینکه میز کارم چیزی شبیه به میز تحریر باشه، میز کارم نرم افزار وان نوت هست که هر جایی باشم میتونم ازش استفاده کنم، البته واندرلیست هم ابزار کمکی هست که کارها به موقع انجام بشه. اما برای اینکه چالش وبلاگی هم بینصیب نمونه، میز کار فیزیکی هم منتشر میکنم.
هر پدیده خوشایندی، مضراتی هم دارد. مثلا خانه نوساز؛ با اینکه خوب است و مزیتهای قابل توجهی نسبت به یک خانه قدیمیساز دارد اما یکی از دردسرهای آن هم این است که همه واحدها تازه اثاثکشی کردهاند و مخصوصا اگر زودتر از بقیه ساکن شده باشی، نمیدانی منتظر چه نوع همسایههایی باید باشی.
از آن بدتر این است که چون همه جدید آمدهاند، مهمانان این واحدها ممکن است زنگ شما را اشتباه بزنند و مدام یا آیفون خانه را خاموش کنی یا اینکه بگویی اشتباه زنگ زدهاید. اگر انسانهای بیملاحظه هم پیدا بشوند که دیگر بدتر. مثلا ممکن است ساعت 1 و نیم نصفه شب زنگ آپارتمان شما که بین در آپارتمان شما و در آپارتمان واحد بغلی است به صدا دربیاید و داماد واحد بغلی که تقریبا 5 شب از هفته را منزل پدرزن به سر میبرد، بگوید خوابم میآمد و حواسم نبود که این زنگ ما نیست! و آنوقت بچه شما همان شب تب کرده باشد و به زور خوابیده باشد و بیدار شود و دیگر تا صبح نخوابد!
اینها که مرور خاطرات بود. حالا یک سال گذشته از اثاث کشی و تقریبا دیگر همه چیز کمی بهتر شده. اما پس از یک سال، دو واحد از این ساختمان نوساز شما که مستأجر بودند عوض میشوند و 8 صبح، خانمهای بزرگواری برای کمک در چیدن وسایل خانه فامیل و دوست خود که تازه به این ساختمان آمده سر میرسند و همهشان نمیدانم چرا بین آن همه زنگ، زنگ واحد شما را میزنند! به هر حال باید تصمیم بگیرید یا آیفون را خاموش کنید یا جواب بدهید؛ اما به هر حال هم اعصابتان خرد میشود که چرا انقدر انسانهای بیملاحظهای وجود دارند که فکر نمیکنند ممکن است در خانه یک نفر، بچه کوچک خواب باشد، یا مریض باشد، یا کسی شغل شیفتی داشته باشد و کمی خوابیده باشد یا الخ...
لطفا حواستان باشد که اگر مطمئن نیستید از زنگ فامیل و دوست خود که تازه به خانهای رفته، به موبایل او زنگ بزنید و بپرسید کدام زنگ را فشار دهم و سپس انگشت مبارک را بر روی آن دکمه بگذارید. ممکن است در خانهای که مزاحم او میشوید اتفاق ناخوشایندی بیفتد. این هم حق الناس است.
الان محل کار هستم و باد شدیدی در حوالی مرکز تهران مشغول وزیدن هست. پنجره دوجداره اتاق کارم هم گویا نمیتونه از ورود باد جلوگیری کنه و پرده کرکرهای اتاق تکان میخوره. پنجره باید جلوی ورود باد رو بگیره، چه برسه که دوجداره هم باشه! شاید طبقه هشتم بودن این اتاق هم مزید بر علت باشد که باد شدیدتر بوزد.
- یه وقتهایی هست که فکر میکنی خیلی مقاومی و نفوذناپذیر، اما اینطور نیست. برای فهمیدنش هم نیازی نیست حتما سونامی بیاد یا طوفان؛ یک باد شدید چند دقیقهای هم میتونه بهت بفهمونه که به دوجداره کردن نفست خیلی خوشبین نباش. مخصوصا اگه واقعی یا توهمی فکر میکنی بالاتر هستی، بیشتر مراقب باش.
یک وقتهایی حواسمان نیست که داریم چه میکنیم. فقط به این فکر میکنیم که فلان رفتار ما چه تأثیری بر روی خودمان و سعادتمان دارد اما اینکه این رفتار ما بر دیگران چه تأثیری دارد را تأملی نمیکنیم. اینکه شخصی دیگر ممکن است در چه شرایطی باشد و یک ضربه کوچک میتواند چه ضربه سهمگینی برای او به حساب آید مورد توجهمان نیست؛ خودخواهیم و ...
یک وقتهایی حواسمان نیست که داریم چه میکنیم. اینکه اصل گناه چقدر میتواند بد باشد و کوچک و بزرگ ندارد، کم و زیاد ندارد، طولانی و کوتاه مدت ندارد. ذرهای ظلم هم بد است و میتواند موجبات پرتاب شدن تا دوردستها را فراهم نماید.
یک وقتهایی حواسمان نیست که داریم چه میکنیم. خیال میکنیم حواسمان هست و همه جوانب را سنجیدهایم اما زهی خیال باطل. بعضی حساب و کتابها با حساب و کتاب ما متفاوت است و جور دیگری رقم میخورد چون اصلا در سازوکار دیگری میچرخد دنیا.
یک وقتهایی حواسمان نیست که داریم چه میکنیم. متوجه نیستیم که آزمایشات الهی یکی پس از دیگری دارد سپری میشود و ممکن است دیگر آزمایشی در کار نباشد و افسار را به گردن خودمان بیاندازند که فرمود: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصادِ (فجر، 14)
حواسمان باشد...
یک بازی وبلاگی دیگر را این بار وبلاگ خانه من راه انداخته است با عنوان «سه تا چیزی که خیلی دوستش داریم». از آنجایی که همیشه دوست داشتم در این نوع اقدامات وبلاگ نویسی شرکت کنم، در این مورد هم شرکت میکنم. از پیشنهاددهنده پرسیدم که فقط اشیا را باید معرفی کنیم یا انسانها و ماورا هم میتواند باشد؟ هر چند پاسخ ایشان این بود که انسان هم میتواند باشد اما از ماورا و انسانها و اماکن صرفنظر میکنم و فقط به اشیا میپردازم:
انگشتری که قبل از اولین سفر عمرهام در سال 87 از بازار کنار حرم حضرت عبدالعظیم خریدم تا همیشه از آن سفر یادگار داشته باشم و روی آن «یا کریم اهل بیت» حک شده است.

بعید میدونم کسی در این بازی وبلاگی، چنین موردی رو نام برده باشه، اما من باید بگم: وبلاگم

کتابخوان الکترونیک کیندل که دو ساله تقریبا همه جا همراهم هست و هر وقت مردهای رو زنده میکنه برام.
