چند روزی میشود که از مرز یک میلیون بازدید از وبلاگم میگذرد. یک میلیون بازدیدی که نتیجه کمتر از 10 سال عمر این وبلاگ است.
وبلاگ قبلی من کمتر از 2 سال عمر کرد و انقدر به دست فراموشی سپرده شد که حتی یادم نمیآید حذفش کرده بودم یا نه. هر چند که به نظرم آن سرویس وبلاگ نویسی کلا از بین رفته است. سرویسی بود به نامی شبیه پارس که دامنه وبلاگ با اسلش بعد از دات کام قرار میگرفت.
اما این وبلاگ در طی کمتر از 10 سال، یک میلیون بازدید داشته است، یعنی به صورت میانگین حدودا سالی 100 هزار تا. بگذریم از فراز و نشیبها که زمانی فعالان فضای مجازی انقدرها نبودند که الان هستند، زمانی تب وبلاگنویسی در ایران داغ بود و خوانده میشدند و شبکههای اجتماعی و پیامرسانهای موبایلی انقدر فراگیر نشده بودند، زمانی خوانندگان این وبلاگ آنقدرها هم زیاد نبودند و نمایشگر بازدید آن معمولا بیشتر از عدد 15 را نشان نمیداد، زمانی نظرات بیشتری زیر پستها بود و حالا کمتر، زمانی محتوای پستها به سویی بود و در طی زمان تغییراتی کرد و ... اما همه اینها را که کنار بگذاریم چند مورد مهم است که اتفاق افتاده است:
- یکی اینکه این وبلاگ هنوز به روز رسانی میشود. بسیاری از وبلاگها در دورهای پرمخاطب و تأثیرگذار بودهاند ولی دوامی نداشتهاند و به هر دلیلی یا حذف شدهاند یا شبیه موزهای که پستهای بعضا باارزش آنها هنوز جلب توجه میکند. سالهای سن آدمی که یکی یکی میگذرد و مشغلهها که بیشتر میشود، حفظ به روز رسانی مستمر سخت است اما شدنی.
- دوم اینکه هر چند پستهایی غیروبلاگی داشتهام و در برهههایی از زمان این پستها زیادتر از حد معمول هم بودهاند اما همیشه پستهای وبلاگی وجود داشتهاند و این وبلاگ، تبدیل نشده است به بازنشر مقالات و یادداشتهای مطبوعاتی و علمی.
- سوم اینکه ساختار وبلاگ را همیشه سعی کردهام حفظ کنم؛ برای همین هنوز پیوندهای پیشنهادی روزانه دارم (هر چند ممکن است هر روز به روزرسانی نشود)، هنوز برای وبلاگ دیگران نظر میدهم، هنوز نظرات مخاطبان برایم مهم است و ...
این موارد را مهمتر از یک میلیون بازدید میدانم، چون به نظرم «ساختن برای ماندن» میتواند درجه اثرگذاری را هم بالا ببرد. وبلاگ را برای نشر افکار شخصی بهتر از شبکههای اجتماعی و پیامرسانهای موبایلی و ... میدانم. دلایلی از جمله سهولت دسترسی با جستجو، بایگانی، طبقه بندی موضوعی و ... یا حتی نسبت به کانالهای تلگرامی که اخیرا مد شده و وبلاگنویسان قدیمی هر کدام کانالی راه انداختهاند، مزیت «تعامل با مخاطب». دیدگاهم این است که امثال کانال و گروه و ... دورهای دارند که تمام میشوند، اما وبلاگ باقی میماند چون شاید بیراه نباشد اگر بگویم که وبلاگ یک «رسانه» است اما کانال تلگرام «یک ابزار توزیع». شاید به همین خاطر بود که طی این 10 سال، درسنامه «آشنایی با وبلاگ نویسی» را نوشتم، به کمک دوستان چهره برتر وبلاگی سال را انتخاب کردیم، داور چند جشنواره وبلاگ نویسی شدم و وبلاگ نویسی را تدریس کردم.
-----------------
بعد نوشت: حیفم آمد قسمت نقل قول وبلاگم را بیشتر معرفی نکنم. قسمت نقل قول این وبلاگ شامل جملات و بندهای زیبا از کتابهای مختلف است که در حال مطالعه آنها هستم که با کلیک روی تصویر «کتابخوان الکترونیک» میتوانید وارد آن شوید. پستهای این بخش برای مدت کوتاهی در صفحه اصلی وبلاگ نمایش داده میشوند و به محض اینکه پست جدیدی اضافه شود، دیگر فقط در صفحه نقل قول نمایش داده میشوند تا مطالب صفحه اصلی فقط نوشتههای خودم باشد. حتما این صفحه جذاب را ببینید.
------------------
پ.ن: ای کاش وبلاگمان را آن کسی که دلمان میخواهیم بخواند نیز بخواند!
دهه سوم زندگیام هم تموم شد. با همین سرعتی که یادآوری عبارت «به سرعت پلک بر هم زدنی» جلوه شعاری بهش میده. دهه سومی پر از فراز و نشیب، پر از اتفاقات خوب و بد، پر از موفقیت و شکستهای انسانی و ملی و خانوادگی و شخصی، پر از تجربه و عبرت، پر از خاطرههای خوب و خوب و خوب و بد.
کمی تأمل که میکنم به نظرم میاد دهه چهارم زندگی با دهه سوم تفاوتهای اساسی داره. دهه چهارم باید دهه تثبیت باشه نه تلاطم؛ دهه چهارم باید دهه ثمردهی تجربیات باشه، نه آزمون و خطای مجدد؛ دهه چهارم باید دهه عزت نفس باشه، نه بچگی و غرور؛ و همه اینها باید درونی باشه وگرنه تلاطم و فراز و نشیب دنیا و «ما فیها» که کم یا زیاد، همیشه هست؛ به قول عرفا «انفسی» نه «آفاقی». هر چی نباشه همه جا خوندیم و شنیدیم که «چهل سالگی» سن خاصیه. سنی هست که تغییر اعتقادات و خلقیات بعد از اون خیلی سخته. شروع چهل سالگی -اگه خیلی دیر نباشه- همین امروز هست، روز اول دهه چهارم زندگی. ده سال دیگه وقت دارم که در چهل سالگی به فردی تبدیل بشم که لااقل خودمو قبول داشته باشم؛ ده سال: چه فرصت اندکی. بیخود نیست که قرآن میفرماید در روز قیامت وقتی میپرسند چند وقت در دنیا بودید، میگن 10 روز، 3 روز، چند ساعت و ... ده سال زمینی، زمانی نیست برای اصلاح این نفس پیچیده و تو در تو؛ بخصوص اینکه پیریزی 30 سال اول هم بلنگد.
امید به رحمت واسعه الهی است که کمی آرامم میکند؛ آن هم در روزهایی که میبینم همسن و سالهای من و بلکه افراد زیر 20 سال چطور خودسازی کردهاند و با چه سرعتی در مسیر الی الله در حرکتند.
روز تولد سی سالگیام به همراه پدر، مادر، همسر و فرزندم به روستایی آمدهایم که پدر و مادرم آنجا دنیا آمدهاند. به خانه پدربزرگ و مادربزرگی که چند سالی میشود در قید حیات نیستند و 6 سالی بود به این روستا نیامده بودم. روزی که پدربزرگ و مادربزرگم در اینجا بچهدار شده بودند، آیا فکر میکردند آن بچهها با نوه خود با فاصله کمی بیایند و آنها دیگر نباشند؟
انسان با نیاز سرشته شده است؛ تا وقتی انسان است و فانی در حق نشده، سراسر نیاز است؛ نیاز به بینیاز مطلق. هر روز جلوههایی از این بینیاز مطلق به روی انسان نمایان میشود.
این روزها احساس نیاز میکنم با همنشینی با سوره عصر، چرا که سراسر خسر و زیانم. اما مگر ساده است همنشین شدن با چنین موجودی؟ که امام خمینی (ره) معتقد بود قرآن موجودی ارزشمند است که چندین بار تنزیل شده است و آن را پایین آوردهاند تا تبدیل به مطلبی قابل فهم و درک ما شود، تازه اگر بشود. مگر رساندن پیام به یک انسان کر و کور و گنگ کار راحتی است؟ هر چقدر هم پیامبر رحمت در رساندن پیام خداوند استاد و کامل باشند، تا وقتی ما میخواهیم کر و کور و گنگ باشیم، مگر چیزی عوض میشود؟ بنابراین قرآن یک بار دیگر هم در این وادی تنزیل مییابد که ما چقدر روزنه نگاهمان را به روی آن میگشاییم.
اما قرار نیست همه چیز با محاسبه عقلانی جور دربیاید. مگر نمیگویند عشق مانند اکسیر است و محاسبات مربوط به آن دو دو تا چهار تا نیست؟ مگر نه این است که عشق یعنی جدایی از خودپرستی و منیت و ندیدن جز معشوق؟ پس باید منیت را کنار بگذاریم و خود را نبینم و از سوره عصر بخواهم که همنشینم باشد.
چه روز دختری شد امسال. من و دخترم از صبح تا الان که با لالایی من خوابش برد، تنها بودیم. با هم صبحونه خوردیم، با هم ناهار خوردیم و بقیه مدت رو بازی کردیم. این با هم صبحونه خوردن واقعا با هم صبحونه خوردن بود؛ من به ایشون صبحونه میدادم و ایشون تکههای نون خیلی کوچیک رو با دستهای مهربونش به من میداد. ناهار هم همین داستان تکرار شد.
درسته که میگن دخترها بابایی هستن اما اون پدرهایی که دختر دارند، میدونن باباها بیشتر دختری هستن.
حنانه جان؛
امروز یک سال و 100 روز از به دنیا اومدنت میگذره. روزی که احساساتش رو با واژه نمیشه توصیف کرد؛ باید پدر شد و پدر یک دختر شد که فهمید. بگذریم که روز به روز شیرینتر میشوی و معشوقتر!
اولین سفر خارج از تهران با شما رو زمانی که حدود 9 ماهه بودی، رفتیم قم برای زیارت. روز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها روز دختر است. روزت مبارک دختر عزیزتر از جانم. امیدوارم همیشه سالم باشی و عاقبت بخیر بشی.
-----------------------
پ.ن: یادمون نره برای دخترها یا باباهایی که امروز مریض هستند حمد شفا بخونیم، برای باباها و دخترهایی هم که به هر دلیلی کنار هم نیستند دعا کنیم؛ برای دخترهایی که بابا از دست دادند یا باباهایی که دختر از دست دادند طلب صبر کنیم، بخصوص برای دختران شیرمردان مدافع حرم.
گاهی وقتها در زندگی اتفاق میافتد کسانی که زمانی به شما لطفی کردهاند یا حقی به گردنتان دارند - خواسته یا ناخواسته - اشتباهی میکنند و ظلمی به شما روا میدارند. در فرهنگ ایرانی حرمت نان و نمک ما را وامیدارد که این اشتباه را حادثهای سهوی بدانیم. اما اگر این اشتباهات به رویه تبدیل شود، حتی اگر طرف ناخواسته همه این کارها را بکند، کم کم در درونت چیزی به تو میگوید «فاصلهات را حفظ کن».
اما تو در درون خودت با خودت کلنجار میروی و تصمیمات او را به «شرایط تحمیلیاش» نسبت میدهی و میخواهی نه تنها حرمت نان و نمک را حفظ کنی بلکه کمک کنی تا او را از اشتباه ناخواسته برحذر داری. نمیدانم اگر باز این روند ادامه داشته باشد، چه کاری به صواب نزدیکتر است؟
یک وقتهایی شاید بزرگترین کمک به یک نفر این باشد که تنهایش بگذاری؛ شاید بفهمد که چه مسیر اشتباهی را انتخاب کرده است.