بهار سرمستان
شد بهار سرمستان، پایان خزان آمد مژده ای گنهکاران، ماه رمضان آمد
نوشتن برای خدا، اگر قرار باشد افراد دیگر هم نوشته تو را بخوانند کار سادهای نیست. اینکه برای خوشآمد و جلب رضایت و مسرت این و آن حتی یک کلمه هم کسی با او شریک نشود و چه زیبا فرمود شیخ خوبیها و راستیها که «درمان ریا، خود ریا است.» آری! حضرت بهجت؛ چه نسخهای پیچیدی برای ما که اگر در عباداتمان حواسمان جز به خدا رفت، بدانیم که در حضور مدیر، کسی برای سرپرست خودشیرینی نمیکند و در حضور خدا کسی برای بنده.
خدایا!
برای خودت مینویسم که مهربانترینی و فاش میگویم که ریا برای خوشآمد توست و هدف ریا تو هستی. آخر آن امام مناجات و سجدهها و زینت عباد فرمود که چابلوسی فقط در ِ خانه تو رواست.
گشتم و در همه عالم و مهربانتر از تو ندیدم. میدانم! فرمودهای که اگر بندههای من میدانستند چقدر دوستشان دارم، از فرط شادمانی میمردند. اگر میدانستند... حال که زندهام پس نمیدانم اما میدانم که مهربانترینی. میدانم که تو در این ماه همه کار کردهای که من بیایم و رستگار شوم. دعوتنامه و سرمایه و پول و وسیله را برای طی مسیر تا خودت دادهای و گفتهای همه برای تو. گفتهای فقط تجارت با من است که تو را عاقبت به خیر میکند اما ویرانههای شیطان را که در ماههای دیگر با جلوههای ویژه، کاخ دیدهام را از روی غفلت ترجیح میدهم و تمام امکاناتی را که به من دادی، در راه ویرانهها خرج میکنم!
میدانم یک راه سعادت بیشتر ندارم ولی نمیدانم چرا گاهی حواسم پرت میشود به علفهای کنار چاه. آتش پایین چاه را میبینم و طناب در حال پوسیدن را. صدای بلبلان و عطر مستکننده بیرون چاه را هم میشنوم اما به جای تلاش برای رهایی از آتش و رسیدن به آن باغ، حواسم به این دنیای علفهای کنار چاه است.
دستم بگیر در این ماهی که از آن آتش خبری نیست تا بتوانم خود را به دهانه چاه نزدیک کنم. معلوم نیست چند وقت دیگر این طناب پوسیده توانایی تحمل من را دارد، یا عزیز...