دیدید بعضیها ممکنه فوتبالدوست نباشند و اصلا براشون مهم نباشه که حتی تیم ملی با کشور دیگهای بازی داره یا نه؟ من شاید از همین مدل آدمها بودم، البته نه در فوتبال! بلکه در جام جهانی چشمها. در همان دوره لیسانس که دوستانم درگیر چشمان غربی و شرقی میشدند، پیش خودم میگفتم: آخر مگر چشم به تنهایی چیست که انقدر جذاب باشه و حتی انقدر ارزش دقت کردن داشته باشه؟ معادلش میشه اینکه خب ۲۲ تا توپ بندازید، چه کاریه ۲۲ نفر دنبال یک توپ میدوند و این همه آدم تماشا میکنند؟ همینقدر بیتفاوت بودم نسبت به همه چشمها!
تا اینکه چشمم به چشمان تو افتاد. انگار با دیدنش از تنبلی درآمدم و تصمیم گرفتم فوتبالیست شوم! معادلش اینکه قلب سنگ من هم نرم شد. فوتبالیست شدن برای من خیلی سخت بود. باید خیلی سختیها تحمل میکردم تا بتونم در جام جهانی بدرخشم و کاپ چشمانت را تصاحب کنم. اما دل به دریا زدم. همه سختیها را به جان خریدم تا در جام جهانی چشمانت موفق باشم. البته من میدانم که در جام جهانی چشمها، کاپ قهرمانی هم باید به اندازه تیم تلاش کند! دیگر اینجا کاپ قهرمانی یک شیء بیجان نیست. کاپ قهرمانی خود «جان» است.
سعی کردم قدر این کاپ را بدانم. سعی کردم مدافع عنوان قهرمانی خوبی باشم. انگار در اوج بودم و خدا پاداش شکرگزاریام را داد که صاحب دو چشم دیگر شدم که شبیه چشمان تو بود. دو چشمی که بیش از همه شبیه دو چشم تو بود. وقتی قربان صدقه چشمان دخترمان میرفتی، به تو گفتم: حالا که میتوانی دو چشم شبیه چشمان خودت ببینی بگو، آیا حق داشتم از داشتن این کاپ قهرمانی خوشحال باشم یا نه؟
--------------------
یک چالش وبلاگی جدید، این بار از رادیوبلاگیها...
همیشه دوست داشتم تا جایی که میتونم در این چالشها و بازیهای وبلاگی شرکت کنم تا وبلاگ نویس بمانم و قلمم خیلی خشک و رسمی نشود. پس سعی خودم را امتحان کردهام.
دعوت میکنم از:
اتاقی برای دو نفر
خودنویس
زمانهایی در زندگی است که یک لحظه سرنوشتساز میتواند آینده یک فرد تا پایان عمرش را تغییر دهد. مثلا کسی تصمیم مناسبی در مورد ازدواجش میگیرد و از همراهی یک همسر سازگار و همدل بهره میبرد یا برعکس آن کسی که یک تصادف میکند و خدای نکرده سالها با یک نقص عضو سپری میکند.
این قانون زندگی در این دنیاست که اگر مراقب نباشی یا دیگران مراقب نباشند، ممکن است در «یک لحظه» تصادفی رخ دهد و «یک عمر» مصیبت کشیده شود.
یکی دیگر از قوانین هم همین شبهای قدر است. در شب قدر میتوانی راه هزار ماهه را بپیمایی. هزار ماه یعنی حدود ۸۰ سال. چرا؟ آیا عدل خدا زیر سوال میرود؟ آیا کسی که مثلا ۳۰ سال گناه کرده، با عمل یک شب ۸۰ سال جلو میرود و بخشیده میشود؟ آنوقت کسی که ۳۰ سال گناه نکرده اما از شب قدر استفاده نمیکند، از او عقب میماند؟
خدا خواسته مرحمتی کند به همه بندگانش. به قول قدما «بار عام» داده است و هیچ خط کشیای نکرده است. گفته است همه بیایید که مشمول رحمت من شوید. میخواهم به دلیل سالروز رحمت دیگر خودم یعنی نزول قرآن بر قلب بهترین بنده خودم، به همه پاداش بدهم. میخواهم هر حقی از من ضایع کردهاید را ببخشم؛ البته حق سایر بندگانم را نه. حق الناس را باید بروید و طلب عفو کنید. اما به همه هم توصیه میکنم که از حقی که گردن هم دارید بگذرید، با جریمه یا بیجریمه.
حال در این «بار عام» عدالت زیر سوال نمیرود؛ رحمت خودنمایی میکند. این فرصت برای همه است نه گروهی خاص. آن هم نه فرصتی که نعوذبالله بخواهیم خدا را استهزا کنیم و هر سال گناه کنیم و شب قدر بیایم و به اندازه ۸۰ سال جبران کنیم. آنجا هم خدا میگوید از دلتان آگاهم. میدانم کدام غفلت است و کدام عمد و استهزا.
بیایید همه از این فرصت استفاده کنیم و قدر را قدر بدانیم.
سلام امام کریمم
روز میلادت بهانهای دارم که سخنان دلم را برای تو بنگارم. میدانم هنوز آنقدر عاشق نیستم که بدون بهانه برایت بنویسم اما امسال شروع به نوشتن نکردهام که بگویم از تو دور شدهام یا نزدیک... امروز میخواهم از تو بگویم، از اینکه چگونه زیستی و چگونه هماکنون زندگی میکنی؟ شهادت که مرگ نیست که مفتی وهابی بگوید پودر شدهای! شهادت، اصل زندگی است.
امروز داشتم فکر میکردم که وقتی همه نامردها از کنارت رفتند و صلح را به تو تحمیل کردند و پس از آن با پررویی تو را «مذل المومنین» خواندند، به چه میاندیشیدی؟ به اینکه تنها شدهای؟ به اینکه قدرت را از تو گرفتند و به یک دغلکار اشرافی مدعی دادند؟ یا نه! ناراحت بودی که چرا مردم از خدا دور میشوند و به دست خود، دشمن خدا را حاکم خود میکنند؟ ناراحت بودی که آرامش و رفاه مادی و معنوی مردم از این پس هدر رفته است و دیگر روی خوش روزگار کمتر به مردم نمایان خواهد شد؟
راستی چرا لقب «تنهاترین سردار» را به تو دادند؟ مگر تو تنها بودی؟ مگر کسی که با خداست تنهاست؟ اصلا مگر کسی به جز خدا وجود دارد که بود یا نبودش مهم باشد؟ که حالا «ولی خدا» را بدون آنها تنها بدانیم یا ندانیم؟!
حتما این لقب را قبول نداشتی و حتما برای دوری مردم از خدا ناراحت بودی که ۱۰ سال پس از صلح که در این دنیا حضور مادی داشتی، نورافکنهای کرامت و عزتت را مقابل دیدگان مردم به نمایش میگذاشتی تا بلکه رفته رفته ۷۲ پروانه را برای سوختن در کنار شمع حسینات آماده کنی.
امروز باید فکر کنیم که «صلح تحمیلی» تو چه ربطی به شرایط امروز جامعه ما دارد؟ نرمش قهرمانانه باشکوه تو، چه ربطی به مواجهه ما با دشمنان خدا در این زمانه دارد؟ آیا همان شرایط است؟ آیا رویکردمان و عملمان شباهتی با تو دارد؟ از دریای رحمت و کرامتت، ذرهای عشق به ما بده که عشق است که شعله زندگی را در دل انسان برمیفروزاند. ذرهای عشق به ما بده که دنیا را میدانگاهی برای ساخته شدن بدانیم و نه مکانی برای بقا!
بچه که هستی دوست داری زودتر بزرگ شوی، مستقل شوی و همانطوری زندگی کنی که فکر میکنی درست است. جوان که هستی دوست داری باز کمی بزرگتر شوی و عاقلتر تا دیگر از دست خامیهای این سالها حرص نخوری یا وقتی به کارهای گذشته خودت فکر میکنی به خودت نخندی.
کم کم به جایی میرسی که نگران میشوی و میگویی انگار عمرم از نیمه گذشته است. پس کی باید کاری کنم؟
سن که از ۳۰ میگذرد کم کم این نگرانی شروع میشود یا لااقل برای من شروع شده است: دهه چهارم زندگی. بحران چهل سالگی برای مردها گویا کمرنگتر در ۳۰ سالگی هم رخ مینمایاند یا آغاز میشود و شاید در ۴۰ سالگی اوج آن را تجربه میکنند. هنوز به آنجا نرسیدهام که بدانم کدام است.
هر چقدر هم در گوشات بخوانند که ۴۰ سالگی تازه اول چلچلی است، و تازه تو تا آنجا هم سالها راه داری، گوشات نباید بدهکار این حرفها شود. باید این دهه را دهه ثمردهی بدانی و همه کژیها و کاستیها را بزدایی.
پیامرسان اسکایپ در ورژن چند ماه پیش خود روباتی اضافه کرده است که عکس چهرهات را ارسال میکنی و به تو میگوید چند ساله به نظر میرسی. ای کاش روباتی بود که میگفت عقلت چند ساله شده است. ای کاش روباتی بود و میگفت چقدر از مسیر سیر الی الله را طی کردهای. اینها به سن و سال نیست. دیدهام که حتی دهه هفتادیها هم چگونه مرد شدند و جهاد کردند و رفتند. آنها نیاز نداشتند که ۸۰ ساله شوند، سرعتشان آنقدر بود که مسیر را زودتر طی کردند.
فکر میکنم که این روبات وجود دارد. امام راحل عظیمالشأنمان یاد داده که هر وقت میخواهی بدانی کجای کاری، خودت را، اعتقادات و ایمانت را و اعمالت را به قرآن شریف عرضه کن. پس ببین چگونهای؟
سال ۹۶ با همه سختیها و بدیهایش، بسیاری از زمینهها را نیز برای موفقیت در آینده مهیا کرد. به هر حال هم خود سختیها انسان را میسازند و هم هر سالی به هر صورت نقطههای پررنگ دلخواه ما را هم درون خود به یادگار میگذارند.
بهار آمد.
از کودکی عاشق فصل بهار بودهام. بهار فصل تحرک است و شادابی، فصل شروع برنامه ریزی است و کار. فصل امید است. امید که باشد منتظر هم هستیم و شاید به همین دلیل او بهار انسانها است چون او از همه منتظرتر و امیدوارتر است و همه منتظر و امیدوار اویند.
نوروز مبارک.
در نوروز باید روز و روزگار را نو کنیم و همه آنچه همیشه میخواهیم را عمل کنیم. روح خدایی در ما دمیده شده است که «کن فیکون» و خودش هم گفته است اگر بنده من باشید، خودم دست و پا و چشم و سر شما میشوم. پس چرا نتوانیم؟
سال ۹۷ به لطف الهی حداقل ۴ اتفاق بزرگ زندگی من رقم خواهد کرد. اتفاقاتی که در سال دوم دهه چهارم زندگی، باید آن را جوانهای قلمداد کنم که سر از خاک بیرون آورده و باید کم کم بزرگ شود و ثمر دهد.
امسال و از امسال به بعد، بیش از گذشته محتاج برنامه ریزی و اجرا و کنترل دقیق کارهایم هستم. شاید خوش بینانه نگاه کنم، نیمی از عمرم گذشته است. دیگر فرصت اشتباه و خطا و غفلت ندارم.
دعا کنید.