انتخاب ما
این انتخابهای ماست که حقیقت باطنی ما را نشان میدهد نه توانایی ما.
این انتخابهای ماست که حقیقت باطنی ما را نشان میدهد نه توانایی ما.
دیروز به مراسم اولین سالگرد شهید مدافع حرم، حاج شعبان نصیری رفته بودم. سردار عزتمندی که به صورت گمنام همیشه به دنبال کار و خدمت بود.
نوه نوجوان شهید نصیری در این مراسم، متنی قرائت کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست:
مثل باد بود...
گاهی شرق، گاهی غرب
گاهی جنوب، گاهی شمال
گاهی نسیم، گاهی طوفان
از غم اسیری زینب، عمری خودش را آواره کرد
یک روز در جنوب خودمان
یک روز در شمال عراق
یک روز در پی اشرار سیستان
یک روز سازندگی در بلوچستان
یک روز در شاخ آفریقا «رحماء» محرومان سومالی بود
یک روز در سوریه با شاخ شیطان «اشدّاء» بود
مثل باد بود...
بی وزن
بی من
بی منیّت
بی ریا، با اخلاص
بی اسم، با رسم
مثل باد بود...
مثل «پرندهتر ز مرغان هوایی»
حاج شعبان و سپاه بدر عراق، طلیعهی «اتحاد جماهیر مهدوی» هستند،
آنجا که کیان و «ابواسحاق» به صبح عاشورا رسیدند.
مگر همین برادر «ابومهدی» چه کم دارد از مختار
همین سرباز صفر، که تاج سر ما شد
همین صفر که انگشتر سردار سلیمانیست.
همین تجسّم اخوّت
قهرمان غلبه بر نژاد و قومیت
هِی «نیکی»!
اگر تو در سازمان ملل، دست و پا میزنی برای نابودی انقلاب
اصلاً عیسی رفته به آسمان که دعا کند برای نهضت روحا...
هُو «نتانیاهو»!
اگر تو نمایش کمدی بر پا میکنی
موسی دوباره رفته طور، تا دعا کند که خدا رد کند قوم «موسوی الخمینی» را از خلیج فارس و برساند به ارض مقدس مسلمین
چرا که اول، نوبت قبلهی دوم است و دوم، نوبت قبلهی اول
«ترامپ» مثل ترومپت است
همان شیپورِ خودمان
سر و صدا زیاد میکند
امّا در عمل، بادیست که هیچ غلطی نمیتواند بکند
برو سربهسر نگذار!
فوت نکن ما را
خاموش نمیشود نور خدا
گُر میگیریم
زُلفت به باد میرود
شومن بدون زلف، به درد مور و مار قبرستان میخورد
با تو با«ظرافت»برخورد کردن فایده نداشت
آخر، ما شدیم تروریست نِیشِن
حکم آن است که خمینی گفت: «زیرِ پا...»
تو را باید زیر پوتینهای حاجقاسم له کرد.
و امّا بعد...
جوجه سلطان سعودی، به جنگ یوز آسیایی آمده
اگر عمر سعد از گندم ری خورد تو هم از یونجهزارش خواهی خورد
راستی چقدر «آل»تان شبیه یهود است
یکی «گاو»تان کرده
دیگری «حمار»
گمانم یهود بر پشتتان صعود کرده تا خوبتر تیر بیاندازد به مسلمان
اسلام شما «الکی» است
مثل جهادتان که «بدلی»ست
اصلش پیش ماست،
در نگاه حججی
نه در هارت و پورت خمپارهها
تکبیرتان هم به درد مأذنههای «ضِرار» میخورد
باید که رسوای حکمیت شود
هر کس که خطوط قرمز علی را رعایت نکرد
چقدر بیانصاف است منتقد!
هِی به «برجام» میگوید «ترکمنچای»
من ماندهام جواب نوهام را چه دهم اگر بپرسد چرا با تجربهی ترکمنچای، پای امضای کری را مهر کردید؟!
آنهم در شرایطی که قوای دشمن، در مرز عقبنشینی بود
و ما کرور کرور میرزای کوچک و بزرگ داشتیم
شما که تا اسم «ابوموسی» را میبریم، 8 صبح فردا جلوی دادگاه مطبوعات، عریضه پر میکنید!
خداوکیلی اگر ابوموسی بود، با آن خورجینِ پر از سادهلوحی، میرفت دوباره با اروپا مذاکره کند؟!
چقدر ابوموسایی تو! اگر فکر میکنی «امانوئل مکّار» آخر کار، «عمو سام»ش را ول میکند و توی غریبه را میچسبد
قرار که نیست حالا که زمین خوردی از لج رقیب داخلی، تا خانهی آخر، سینهخیز بروی
بیا با شجاعت
مثل یک قهرمان
دیپلماسی یا هر نوع دیگر آن
از ملّت، طلب عفو کن!
بگو شیطان وسوسهمان کرد
فریبمان داد
گفت: «امضای من، تضمین است»
گفت اگر از سیبِ سازش بخورید، تحریمها برداشته میشود
ناگهان از باشگاه هستهای اخراج شدیم
و جامههای شرفمان در پیشگاه ملت، به باد رفت
هان ای یهود و سعود!
در نبرد پیش رو، موسی هم با ماست
و ما...
هم انتقام مغنیه و همدانی و نصیری را از شما میگیریم
و هم انتقام یحیی و یوسف و ارمیا را
و داوود چنان فلاخن کند طیارههاتان را
که فراموش کنید «آپاچی»بازی درآوردن سر مظلومان یمن را
و یمن...
و یمن و یمن و یمن
آباد شود دنیا، به یُمن خرابههای یَمن
«النصرُ للاسلام»
این سنت لایتغیّر است.
هر جا که پابرهنهای در مقابل کوهی از نفت و طلا بایستد.
"عابد شهروی"
امروز اطلاعات یک کتابخانهی عظیم، در حجم بسیار کوچکی جا میگیرد. گفتهاند ابوالفرج اصفهانی، کتابهایش را چهل شتر بار میکرد و با خودش از اینجا به آنجا میبرد. کجایی؟ از خواب بیدار شو ابوالفرج! ببین چهل هزار کتاب - بلکه بیشتر: چهارصد هزار کتاب - را میشود روی یک صفحه، با یک دستگاه کوچک به همراه داشت و هر مطلبی را که خواست از آن بیرون آورد! امروز دنیا اینگونه است و باید از دستاوردهای جدید استفاده کرد و بهره برد. ما متأسفانه هنوز یادنگرفتهایم؛ هنوز عادت نکردهایم و دستمان روان نیست. بیشتر دلمان میخواهد همینطور این کتابها را ورق ورق بگردیم.
مرحوم والد ما، آن اوایل، کتابهایی را که چاپ حروفی داشت و کوچک بود، رغبت نمیکرد بردارد نگاه کند؛ خوشش نمیآمد. از همان کتابهای بزرگ خط کلیشهای چاپ سنگی خوشش میآمد. مثلاً «مکاسب» چاپ شده بود و در خانه داشتیم؛ اما خوشش نمیآمد استفاده کند. ایشان همان «مکاسب» قدیمی چاپ سنگی را دلش میخواست ورق بزند! ببینید این انس، چه چیز عجیبی است و آدم را چطور میکشاند! ما امروز تقریباً همان حالت را داریم! ما خیلی حاضر نیستیم از این وسایل جدید استفاده کنیم. باید یاد بدهید و یاد بگیرند. باید عادت کنند و دستشان روان شود. وقتی که دست روان شد، آنوقت از آن وسیله، بهرههای فراوانی گرفته خواهد شد.
حاتم طائی را گفتند: از خود بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت: بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را.
پس به گوشه صحرائی به حاجتی برون رفتم. خارکنی دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند. گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طائی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان الصفا. گفت: کمینه آنکه مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدم دارد که حکما گفتهاند:
برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است
همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دلبسته تو نیست
چـون نـبـود خـویش را دیانت و تـقـوی قــطــع رحــم بـــهــتــر از مــودت قــربـــی
یاد دارم که مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده و آنچه تو گفتی مناقض آنست.
گفتم: غلط کردی! که موافق قرآنست و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما.
هزار خـویش که بـیگانه از خـدا بـاشد فـدای یـکـ تــن بــیـگـانـه کـاشــنـا بــاشــد